کلمه جو
صفحه اصلی

خشکار

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آردی که سبوس آنرا نگرفته باشند . ۲ - نانی که از آرد مذکور گیرند . ۳ - نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بر خزر مصرف کنند .

فرهنگ معین

(خُ ) (اِمر. ) = خشگار: ۱ - آردی که سبوس نگرفته باشند. ۲ - نانی که از آرد مذکور گیرند. ۳ - نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بحر خزر مصرف کنند.

لغت نامه دهخدا

خشکار. [ خ ُ ]( اِ ) آرد سپوس دار. ( تحفه حکیم مؤمن ). آردی باشد که نخاله آن را جدا نکرده باشند . ( برهان قاطع ) ( فرهنگ خطی ) ( فرهنگ جهانگیری )( انجمن آرای ناصری ). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. ( یادداشت بخط مؤلف ). دقیق الذی لم تنزع نخالته . ( ابن بیطار ) : پس ماءاللحم بیاشامد با اندکی نان خشکار در وی ترید کرده. ( ذخیره خوارزمشاهی ). حکی ان بعض الورقاء کان عند مالک یأکل الخاص و یطعمه الخشکار فاستنکف الرقیق من ذلک و طلب البیع فباعه واشتراه من یأکل الخشکار و یطعمه النخالة ( کشکول ). || نان پخته از آرد سبوس ناگرفته. نانی که شبیه بنان دو الکه می باشد. نان دو تنوره. نان درشت.( یادداشت بخط مؤلف ). نان سپوسین ( مقدمة الادب زمخشری )، سمراء : قل للوزیر ادام اﷲ دولته اذکرتنا ادمنا و الخبز خشکار اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم ولا حمار و فی الشط طیار. ( از یتیمة الدهر ثعالبی ).
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمه خشکار بامداد نهار.
( از انجمن آرای ناصری ).
خشکار گرسنه را کلیج است
با سیری نان میده هیچ است.
نظامی.
- خبزالخشکار ؛ نانی که از آرد خشکار ساخته اند: الخبز المتخذ من سمیذالحنطة التی وضعنا اکثر غذاء من الخشکار. ( ابن البیطار ). و یتلوه خبزالواری فی ذلک ثم خبزالخشکار. ( ابن البیطار ). قال روفس : خبزالخشکار یلین البطن و الحواری یعقله. ( ابن البیطار ).
- نان خشکار ؛ نانی که از آرد خشکار درست کرده.
|| نان ریزهای خشک که در توشه دان مسافران بود. ( از تحفة السعادة ) :
بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره
که از دریوزه عیسی است خشکاری در انبانش.
خاقانی.
نان میده از معده دیرتر از نان خشکار بیرون شود و نفخ بیش از آن کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || درگیلکی بنوعی شیرینی که از رشته های آرد برنج سازند و در داخل مغز گردو کنند اطلاق میشود. ( از حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع ). || خاگینه را گویند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. نوعی شیرینی سنتی از آرد برنج که داخل آن، مغز گردو و دارچین قرار می دهند.
۲. [قدیمی] آرد سبوس دار.
۳. [قدیمی] نانی که از این نوع آرد تهیه می شد: خشکار گرسنه را کلیج است / با سیری نان میده هیچ است (نظامی: لغت نامه: خشکار ).

دانشنامه عمومی


پیشنهاد کاربران

مرحوم بهار در سبک شناسی جلد دوم می نویسد : ( ( خشکار ، نانی که در وقت پختن آن را خشک کرده باشند. ) )


کلمات دیگر: