کلمه جو
صفحه اصلی

دخش

فارسی به انگلیسی

job, profession, vocation


فرهنگ فارسی

تیره وتاریک
( صفت ) تیره تاریک .
نوعی از ماهی بگفته ابن سیده

فرهنگ معین

(دَ ) (اِ. ) ۱ - آغاز، ابتداء. ۲ - آغاز معامله . ۳ - دستلاف .
( ~. ) (ص . ) تیره و تاریک .
( ~. ) [ ع . ] (مص ل . ) داخل شدن ، درآمدن .

(دَ) (اِ.) 1 - آغاز، ابتداء. 2 - آغاز معامله . 3 - دستلاف .


( ~.) (ص .) تیره و تاریک .


( ~.) [ ع . ] (مص ل .) داخل شدن ، درآمدن .


لغت نامه دهخدا

دخش. [ دَ ] ( اِ ) ابتدا کردن کار باشد. گویند دخش بتو است ؛ یعنی نخستین معامله با تست. ( فرهنگ اسدی ). آغاز و ابتدا بود. ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). آغاز کار. ( شرفنامه منیری ). ابتدا و آغاز کار و معامله با کسی باشد. ( برهان ). ابتدا کردن بود. ( اوبهی ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). سفته. دشت : دخش کردن ؛ دشت کردن. ( یادداشت مؤلف ). آغاز کار و معامله با کسی. ( فرهنگ فارسی ) :
من عاملم و تو معاملی
وین کار مرا با تو بود دخش.
فرالاوی.
تو عاشقم و از همه خوبان زمانه
دخشم بتو است ارجو کم نیک بود فال .
فرالاوی.
|| ( ص ) تیره و تاریک. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ):
بپوش و بنوش و بناز و ببخش
مکن روز با تاج و با تخت دخش.
فردوسی ( از جهانگیری ).
بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش
مکن بر دل ما چنین روز دخش .
فردوسی ( از جهانگیری ).

دخش. [ دَ خ َ ] ( ع مص ) آگنده گوشت شدن. ( از اقرب الموارد ). سطبر و درشت شدن. پرگوشت شدن. ( آنندراج ).

دخش. [ دُخ ْ خ َ ] ( ع اِ ) نوعی از ماهی بگفته ابن سیده ، یا همان «دخس » است. ( منتهی الارب ).

دخش . [ دَ ] (اِ) ابتدا کردن کار باشد. گویند دخش بتو است ؛ یعنی نخستین معامله با تست . (فرهنگ اسدی ). آغاز و ابتدا بود. (جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). آغاز کار. (شرفنامه ٔ منیری ). ابتدا و آغاز کار و معامله با کسی باشد. (برهان ). ابتدا کردن بود. (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). سفته . دشت : دخش کردن ؛ دشت کردن . (یادداشت مؤلف ). آغاز کار و معامله با کسی . (فرهنگ فارسی ) :
من عاملم و تو معاملی
وین کار مرا با تو بود دخش .

فرالاوی .


تو عاشقم و از همه خوبان زمانه
دخشم بتو است ارجو کم نیک بود فال .

فرالاوی .


|| (ص ) تیره و تاریک . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا):
بپوش و بنوش و بناز و ببخش
مکن روز با تاج و با تخت دخش .

فردوسی (از جهانگیری ).


بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش
مکن بر دل ما چنین روز دخش .

فردوسی (از جهانگیری ).



دخش . [ دَ خ َ ] (ع مص ) آگنده گوشت شدن . (از اقرب الموارد). سطبر و درشت شدن . پرگوشت شدن . (آنندراج ).


دخش . [ دُخ ْ خ َ ] (ع اِ) نوعی از ماهی بگفته ٔ ابن سیده ، یا همان «دخس » است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

تیره و تاریک: ◻︎ بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش / مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی: لغت‌نامه: دخش).


= دشت۲
تیره و تاریک: بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش / مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی: لغت نامه: دخش ).

دشت۲#NAME?



کلمات دیگر: