کلمه جو
صفحه اصلی

خصب

عربی به فارسی

بارور , برومند , پرثمر , حاصلخيز , پراثر , پربرکت , بارور کردن , حاصلخيز کردن , لقاح کردن , کود دادن


فرهنگ فارسی

( اسم ) بسیاری نبات فراوانی گیاه و سبزه فراخی سال یا خصب عیش فراخ گذرانی فراخی گذران .
بسیار گیاه

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] (اِ. ) فراوانی گیاه و سبزه ، خوبی سال .
(خَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - شکوفة خرما. ۲ - درخت خرما.

(خِ) [ ع . ] (اِ.) فراوانی گیاه و سبزه ، خوبی سال .


(خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکوفة خرما. 2 - درخت خرما.


لغت نامه دهخدا

خصب . [ خ َ ] (ع اِ) شکوفه ٔ خرما. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || خرمابن . || خرمابن بسیار بار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).


خصب . [ خ َ ] (ع مص ) فربه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). چاق کردن .


خصب . [ خ َ ص ِ ] (ع ص ) بسیارگیاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).


خصب . [ خ ِ ] (ع مص ) فراخ سال و فراخ حال گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) فراوانی . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر امضای رای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم . (کلیله و دمنه ). اگر بدان تحویل توانید کرد در امن و راحت و خصب ... افتید. (کلیله و دمنه ). وحوش بسیار بسبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند. (کلیله و دمنه ). لشکر او از خصب آن قلعه بمرتعی هنی و مربع سنی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ولی آن موضع بحصانت آن قلاع مغرور و بخصب آن نواحی و بقاع مسرور. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). صواب آن است که پناه باکوه دهیم و بحصانت جوانب و خصب اطراف و نواحی آن مستظهر شویم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || فراخی سال . (ناظم الاطباء). نقیض جدب . (یادداشت بخط مؤلف ) :
همچنین دان جمله احوال جهان
قحط و خصب و جنگ و صلح و افتتان .

مولوی .


|| فراخی حال . (ناظم الاطباء)(یادداشت بخط مؤلف ). فراخی ناحیه ٔ مرد و بسیاری خیر وی . || (ص ) بسیارنبات . (ناظم الاطباء). بسیار سرسبز، بسیار خرم . (یادداشت بخط مؤلف ).
- بلد خصب ؛ شهر فراخ سال . (ناظم الاطباء).
- ارضون خصب ؛ زمینهای بسیارگیاه فراخ سال . (ناظم الاطباء).

خصب . [ خ ُ ] (اِ) جانب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخصاب . || ماری است سپید و کوهی . (منتهی الارب ).


خصب. [ خ َ ] ( ع اِ ) شکوفه خرما. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || خرمابن. || خرمابن بسیار بار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خصب. [ خ ِ ] ( ع مص ) فراخ سال و فراخ حال گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) فراوانی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : اگر امضای رای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم. ( کلیله و دمنه ). اگر بدان تحویل توانید کرد در امن و راحت و خصب... افتید. ( کلیله و دمنه ). وحوش بسیار بسبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند. ( کلیله و دمنه ). لشکر او از خصب آن قلعه بمرتعی هنی و مربع سنی رسیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ولی آن موضع بحصانت آن قلاع مغرور و بخصب آن نواحی و بقاع مسرور. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ). صواب آن است که پناه باکوه دهیم و بحصانت جوانب و خصب اطراف و نواحی آن مستظهر شویم. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || فراخی سال. ( ناظم الاطباء ). نقیض جدب. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
همچنین دان جمله احوال جهان
قحط و خصب و جنگ و صلح و افتتان.
مولوی.
|| فراخی حال. ( ناظم الاطباء )( یادداشت بخط مؤلف ). فراخی ناحیه مرد و بسیاری خیر وی. || ( ص ) بسیارنبات. ( ناظم الاطباء ). بسیار سرسبز، بسیار خرم. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- بلد خصب ؛ شهر فراخ سال. ( ناظم الاطباء ).
- ارضون خصب ؛ زمینهای بسیارگیاه فراخ سال. ( ناظم الاطباء ).

خصب. [ خ ُ ] ( اِ ) جانب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اَخصاب. || ماری است سپید و کوهی. ( منتهی الارب ).

خصب. [ خ َ ] ( ع مص ) فربه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). چاق کردن.

خصب. [ خ َ ص ِ ] ( ع ص ) بسیارگیاه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).

فرهنگ عمید

فراوانی نعمت و عیش.

دانشنامه عمومی

شهرستان خصب (به عربی: ولایة خصب ) یکی از شهرستان های استان مسندم در کشور پادشاهی عمان است.
السلطان:قابوس، البوسعید، موسوعة دلیل الأعلام: مسقط، چاپ اول، سال ۱۹۹۸ میلادی. (به عربی).
دکتر:القاسمی، سلطان، بن محمد، «(تقسیم الإمبراطوریة العُمانیة)» ، چاپ دوم، مطابع البیان التجاریة دبی: سال انتشار ۱۹۸۹ میلادی.
عمان فی عام ۱۹۸۶ (عام الحصاد والتراث) إصدار وزارة الإعللام، دارالعرب للطباعة والنشر والتوزیع، ۱۹۸۶ میلادی
لفتنانت کولونیل، سیر آرنولد ویلسون، «(تاریخ عمان والخلیج)» ، انتشار سال ۱۹۸۸ میلادی.
بدوی، محمد، آلسعید، (دلیل أعلام عُمان) ، دانشگاه سلطان قابوس، مکتبه لبنان چاپ دوم، سال ۲۰۰۶ میلادی. (به عربی).
شهر خصب بر کرانه تنگه هرمز و در صد کیلومتری رأس الخیمه (در امارات متحده عربی) قرار دارد.
جمعیت شهرستان خصب در حدود ۳۹۳ ۱۷ نفر است که از اهل سنت و مالکی مذهب هستند. پیشهٔ مردم ماهی گیری است.
اماکن گردشگری این شهرستان: «الروضه»، «السیء»، «الخالدیه»، «وادی خن»، «مسیفة حیوت»، «خورنجد»، «خلیج خصب»، «خلیج کمزار»، «خلیج شیصة»، «خور شم»، «خور النید»، «خور حبلین»، «خور قبل»، «خور غب» و «خور قدی» می توان نام برد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خِصب به کسر خاء فراخی سال و انبوهی گیاهان می باشد. از آن به مناسبت در بابهای صلات، تجارت، اطعمه و اشربه سخن گفته اند.
خصب مقابل جدب به معنای فراوانی گیاهان بر اثر خرمی و سرسبزی زمین و فراخی حال مردم و رفاه زندگی است.
احکام خصب
مستحب است کسانی که در سرزمین آباد و سرشار از نعمت زندگی می کنند برای مردمی که در سختی و خشکسالی به سر می برند دعا کنند که خداوند بر آنان باران فرستد و نعمتهایش را بر ایشان افزون کند. کسی که با چارپا سفر می کند، سزاوار است هنگامی که به سرزمین علف زار و سرسبز می رسد، بر حیوان آسان گیرد و در حرکت شتاب نکند، لیکن از سرزمین خشک با سرعت بگذرد. بنابر دیدگاه بعضی، احتکار در زمان فراوانی، به انبار کردن مواد غذایی به مدّت چهل روز و در زمان کمبود، به مدت سه روز تحقق می یابد.


کلمات دیگر: