کلمه جو
صفحه اصلی

حملان

فرهنگ فارسی

۱ - ستور باردار که بکسی بخشند . ۲ - اجرت حمل مزد بار بری .

فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ستور باردار که به کسی بخشند. ۲ - مزد باربری .

لغت نامه دهخدا

حملان. [ ح ُ ] ( ع اِ ) احمال. ج ِ حَمَل.بره ها. ( منتهی الارب ). رجوع به حمل شود.
- حب رأس حملان ؛ طبع شیر خشتی داشتن : فقال له بعض ندمائه : مااری ابا البختری الا یحب رأس الحملان. ( تاریخ بغداد ابن الخطیب ج 4 ص 286 ).
|| ستور باربردار که کسی را دهند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ستور که کسی را دهند. ( مهذب الاسماء ). || اجرت برداشتن چیزیش. ( منتهی الارب ). اسم است برای اجرت آنچه حمل میشود. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح زرگران ) غش که بر دراهم نهند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
بر زر مدح نفکنم حملان
دیبه نظم را نبافم لاس.
مسعودسعد.
|| ( مص ) برداشتن بسر و به پشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || برانگیختن و ورغلانیدن برکار. ( منتهی الارب ). اغراء و واداشتن. ( اقرب الموارد ). || خیانت کردن در امانت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): انّا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا ( قرآن 72/33 )؛ یعنی ابا کردند از خیانت کردن در امانت و خیانت کرد آن را انسان و مراد از انسان در اینجا کافر و منافق است. رجوع به تفسیر امام فخر رازی شود.


کلمات دیگر: