چوب , تير , الوار , کنده , درخت الواري , صداي خشک , ناهنجار , طنين دار شبيه صداي زنگ , با الوار و تير پوشاندن , هيزم , بيشه , جنگل , چوبي , درختکاري کردن , الوار انباشتن
خشب
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
نام کوهی است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خشب . [ خ َ ش ِ ](ع ص ) عیش ناخوش آینده ٔ ناپسند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || دراز درشت اندام برهنه استخوان در کمال سختی . (منتهی الارب ).
خشب . [ خ ِ ] (اِخ ) نام کوهی است . (از معجم البلدان ).
خشب . [ خ ِ ] (ع ص ) رجل قشب خشب ؛ یعنی مرد بی خیر. خشب از اتباع قشب است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
خشب . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِخَشَب . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به خَشَب شود. || ج ِ اَخشَب و خَشباء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به اخشب و خشباء شود.
خشب. [ خ ِ ] ( ع ص ) رجل قشب خشب ؛ یعنی مرد بی خیر. خشب از اتباع قشب است. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).
خشب. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ج ِخَشَب. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). رجوع به خَشَب شود. || ج ِ اَخشَب و خَشباء. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). رجوع به اخشب و خشباء شود.
خشب. [ خ َ ش َ ] ( ع ص ) شتران و گوسفندان لاغر. ( منتهی الارب ). منه : مال خشب.
خشب. [ خ َ ش َ ] ( ع اِ ) چوب درشت. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خُشُب ، خُشبان ، خُشب :
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی.
راستی قیمت پدید آرد خشب را بر خشب.
خشب. [ خ ُ ش ُ ] ( ع اِ ) ج ِ خَشَب. رجوع به خشب شود: و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسندة یحسبون کل صیحةعلیهم هم العدو فاحذرهم قاتلهم اﷲ انی یُؤْفَکون. ( قرآن 4/63 ). || ج ِ خشیب. ( منتهی الارب ).
خشب. [ خ َ ش ِ ]( ع ص ) عیش ناخوش آینده ناپسند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || دراز درشت اندام برهنه استخوان در کمال سختی. ( منتهی الارب ).
خشب. [ خ ُ ش ُ ] ( اِخ ) وادیی است بر یکشبه راه از مدینه منوره.این نقطه را ذوخشب نیز می گویند. ( از منتهی الارب ).
خشب. [خ ُ ش ُ ] ( اِخ ) وادیی است بر یمامه. ( منتهی الارب ).
خشب. [ خ َ ش َ ]( اِخ ) از فرودگاههای یمن است. ( از معجم البلدان ).
خشب. [ خ ِ ] ( اِخ ) نام کوهی است. ( از معجم البلدان ).
خشب . [ خ َ ] (ع مص ) آمیختن به چیزی . || برگزیده و جدا کردن از چیزی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || زدودن و صیقل دادن روی شمشیررا چندان که تاه از وی دور شود و روشن و تیز گردد. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || ساختن شمشیر را و هنوز صیقل و تیز نکردن آن را. (از لغات اضداد است ). || شعر گفتن چنانکه بدون فکر بسیار و تصنع شعر آید. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || ساختن چوب کمان را بساختن نخستین .
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 163).
مایه و تخم همه خیرت یکسر راستی است
راستی قیمت پدید آرد خشب را بر خشب .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 37).
خشب . [ خ َ ش َ ] (ع ص ) شتران و گوسفندان لاغر. (منتهی الارب ). منه : مال خشب .
خشب . [ خ َ ش َ ](اِخ ) از فرودگاههای یمن است . (از معجم البلدان ).
خشب . [ خ ُ ش ُ ] (اِخ ) وادیی است بر یکشبه راه از مدینه ٔ منوره .این نقطه را ذوخشب نیز می گویند. (از منتهی الارب ).
خشب . [ خ ُ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ خَشَب . رجوع به خشب شود: و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسندة یحسبون کل صیحةعلیهم هم العدو فاحذرهم قاتلهم اﷲ انی یُؤْفَکون . (قرآن 4/63). || ج ِ خشیب . (منتهی الارب ).
خشب . [خ ُ ش ُ ] (اِخ ) وادیی است بر یمامه . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
چوب خشک.
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۱(بار)