کلمه جو
صفحه اصلی

زهیدن

فارسی به انگلیسی

ooze, seep, sweat

فرهنگ فارسی

تراویدن، زاییدن، بچه آوردن، تراوش آب
( مصدر ) زاییدن تولد کردن .
افتادن یا روان شدن

فرهنگ معین

(زِ دَ ) (مص ل . ) زاییدن .

لغت نامه دهخدا

زهیدن. [ زِ دَ ]( مص ) زاییدن. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زاییدن و تولد کردن. ( فرهنگ فارسی معین )... زیهیدن ؛ زادن. پیش آوردن. ( حاشیه برهان چ معین ) :
چون جان صبر در تن همت بمانده نیست
گو قالب نیاز ممان هرگز و نزه.
خاقانی.
قوتت از قوت حق می زهد
نز عروقی کز حرارت می جهد.
مولوی.
رزقها را رزقها او می دهد
زانکه گندم بی غذایی کی زهد.
مولوی.
|| تراویدن . ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ). تراویدن وجوشیدن. ( آنندراج ). جوشیدن و بیرون آمدن. ( غیاث )...زَهیدن ؛ جاری شدن. چکیدن... ( حاشیه برهان چ معین ). ترابیدن. تراویدن. پالائیدن. بَض . نَذْع. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ): قیر؛ چیزی سیاه که بر کشتی و خم و جز آن مالند تا آب نزهد.( منتهی الارب ، یادداشت ایضاً ). || در بهارعجم نوشته که زهیدن خوشی کردن است. ملاطغرا در تذکرةالاحبار آورده ، نثر : ارغوان به سرخرویی به اقران خود می زهد . ( آنندراج ).

زهیدن. [ زَ دَ ] ( مص ) افتادن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). || روان شدن. || چکیدن و تقطیر شدن . || تراویدن . || بردن در قمار. ( ناظم الاطباء ).

زهیدن . [ زَ دَ ] (مص ) افتادن . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). || روان شدن . || چکیدن و تقطیر شدن . || تراویدن . || بردن در قمار. (ناظم الاطباء).


زهیدن . [ زِ دَ ](مص ) زاییدن . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زاییدن و تولد کردن . (فرهنگ فارسی معین )... زیهیدن ؛ زادن . پیش آوردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
چون جان صبر در تن همت بمانده نیست
گو قالب نیاز ممان هرگز و نزه .

خاقانی .


قوتت از قوت حق می زهد
نز عروقی کز حرارت می جهد.

مولوی .


رزقها را رزقها او می دهد
زانکه گندم بی غذایی کی زهد.

مولوی .


|| تراویدن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). تراویدن وجوشیدن . (آنندراج ). جوشیدن و بیرون آمدن . (غیاث )...زَهیدن ؛ جاری شدن . چکیدن ... (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ترابیدن . تراویدن . پالائیدن . بَض ّ. نَذْع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): قیر؛ چیزی سیاه که بر کشتی و خم و جز آن مالند تا آب نزهد.(منتهی الارب ، یادداشت ایضاً). || در بهارعجم نوشته که زهیدن خوشی کردن است . ملاطغرا در تذکرةالاحبار آورده ، نثر : ارغوان به سرخرویی به اقران خود می زهد . (آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. زاییدن، بچه آوردن.
۲. (مصدر لازم ) تراویدن.
۳. (مصدر لازم ) تراویدن آب از درز چیزی.
۴. [مجاز] به وجود آمدن: قوتت از قوت حق می ز هد / نه از عروقی کز حرارت می جهد (مولوی: ۳۳۷ ).


کلمات دیگر: