کلمه جو
صفحه اصلی

در پی

فارسی به انگلیسی

after

فارسی به عربی

بعد

مترادف و متضاد

after (حرف اضافه)
در صدد، در پی، پشت سر، مابعد، در جستجوی

فرهنگ فارسی

( اسم ) پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکهای که بر پارگی پارچه دوزند .
در پس در عقب در دنبال در اثر

فرهنگ معین

(دَ ) (اِ. ) پینه ، وصله ، تکه ای پارچه که بر پارگی جامه دوزند.

لغت نامه دهخدا

در پی. [ دَ پ َ / پ ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) در پس. در عقب. ( آنندراج ). در دنبال. در اثر. ( ناظم الاطباء ). بر اثر: عَقر؛ در پی شکارافتادن. ( از منتهی الارب ). || پیاپی : متکاوس ؛ در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب ( در فن عروض ). اقتصاص ، اقصاص ؛ در پی قصاص شدن. تعجس ؛ در پی کاری شدن. تقفیة؛ در پی فرستادن. ( از منتهی الارب ).
- در پی داشتن ؛ اتباع. اعقاب. اقفا. تتبیع. تعقیب.
- در پی رفتن ؛ تقضض. تقفی. قَت . ( از منتهی الارب ).
- در پی کردن ؛ تعاقب کردن. از پس کسی رفتن. ( ناظم الاطباء ). تعقیب. عقاب. معاقبة. ( از منتهی الارب ).
- در پی کننده ؛عقیب. معاقب. ( از منتهی الارب ). || لازم. مهم. ( ناظم الاطباء ).، درپی. [ دَ ]( اِ ) درپه. درپین. دربه. دربی. پینه و پیوندی که برجامه دوزند. ( برهان ). اگرچه اصل آن درپی بوده ، به فتح بای پارسی ، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رقعه. ( از منتهی الارب ).وصله. و ژنگ. پاره : جئة؛ درپی کفش. ( منتهی الارب ).
- درپی پذیر ؛وصله بردار. ( یادداشت دهخدا ).
- درپی پذیرفتن ؛ قابل وصله و پینه بودن. ( ناظم الاطباء ) :
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
حکیم سوزنی ( از آنندراج ).
انعشاش ؛ درپی پذیرفتن پیراهن. ( از منتهی الارب ).
- درپی خواه ؛ وصله خواه. جامه کهنه و پاره که لازم است آنرا وصله کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): ارقعالثوب ؛ درپی خواه شد جامه. تلدم ؛ درپی خواه گردیدن جامه و موزه. ( از منتهی الارب ).
- درپی دوختن ؛ وصله کردن :
گر بدرد ز برق آن ژنده
درپی از مهر و مه بر آن دوزم.
حکیم اورمزدی ( از آنندراج ).
- درپی زدن ؛ وصله زدن. وصله کردن :
سلطان اولیا دید قد تو در طریقت
از جامه خضر زد بر جامه تو درپی.
سیف اسفرنگی ( از آنندراج ).
- درپی کردن ؛ وصله کردن. وصله زدن. پینه دوختن. رقعه دوختن. پاره زدن : الباد، تلبید، تلدم ، تلدیم ، ردم ، صلة، وصل ؛ درپی کردن جامه را. فرطمة؛ دوختن بینی موزه را و درپی کردن. ( از منتهی الارب ). فشاغ ؛ چرم پاره ای که از آن مشک را درپی کنند. نفابة؛ درپی کردن موزه را. ( از منتهی الارب ).
- درپی کرده ؛ وصله شده. رقعه دوخته. پیوندبست. پینه زده : مرقع، متنصح ؛ جامه درپی کرده و نیکو دوخته. مقبل ، مقبول ، همل ؛ جامه درپی کرده. هدم ؛ جامه کهنه درپی کرده. ( منتهی الارب ).

در پی . [ دَ پ َ / پ ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) در پس . در عقب . (آنندراج ). در دنبال . در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عَقر؛ در پی شکارافتادن . (از منتهی الارب ). || پیاپی : متکاوس ؛ در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب (در فن عروض ). اقتصاص ، اقصاص ؛ در پی قصاص شدن . تعجس ؛ در پی کاری شدن . تقفیة؛ در پی فرستادن . (از منتهی الارب ).
- در پی داشتن ؛ اتباع . اعقاب . اقفا. تتبیع. تعقیب .
- در پی رفتن ؛ تقضض . تقفی . قَت ّ. (از منتهی الارب ).
- در پی کردن ؛ تعاقب کردن . از پس کسی رفتن . (ناظم الاطباء). تعقیب . عقاب . معاقبة. (از منتهی الارب ).
- در پی کننده ؛عقیب . معاقب . (از منتهی الارب ). || لازم . مهم . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره: سیه گلیم خری ژنده جل پشم آکند / که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو (سوزنی: ۸۰ ).

پیشنهاد کاربران

در پی =به دنبالِ

دنبالِ . . . . . . ، به دنبالِ . . . . . . . . .

در پی عدد ۱ ؛ عدد ۲ می اید
در پی قبل از کلمه می اید و قید مکان است و مترادف ان نیز بر اثر ؛به دنبال ؛ بعد از ؛ است
البته ترکیب 《《 بلافاصله در پی》》 یعنی دقیقن بعدیش اما در پی می تواند بعدیش نباشد
مثلا در پی عدد یک عدد ۵۵۵۵ می اید اما بلافاصله نه

به دنبال


در جست و جوی ، به دنبال


کلمات دیگر: