کلمه جو
صفحه اصلی

حلاوت


مترادف حلاوت : شهد، شیرینی، عذوبت، دل پذیری

برابر پارسی : شیرین، گوارایی

فارسی به انگلیسی

sweetness, flavour


sweetness flavour, delight, sweetness

فرهنگ اسم ها

اسم: حلاوت (دختر) (عربی) (تلفظ: halāvat) (فارسی: حَلاوت) (انگلیسی: halavat)
معنی: دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، شیرین بودن، شیرینی، شیرین شدن، ( به مجاز ) خوشایند و دلچسب بودن، لذت بخش بودن

(تلفظ: halāvat) (عربی) (به مجاز) خوشایند و دلچسب بودن ، لذت بخش بودن ، دلپذیری ، شیرینی .


مترادف و متضاد

شهد، شیرینی، عذوبت


دل‌پذیری


۱. شهد، شیرینی، عذوبت
۲. دلپذیری


فرهنگ فارسی

شیرین بودن، شیرین شدن، شیرینی
۱ - ( مصدر ) شیرین بودن . ۲ - ( اسم ) شیرینی .

فرهنگ معین

(حَ وَ ) [ ع . حلاوة ] (مص ل . ) شیرین بودن .

لغت نامه دهخدا

حلاوت. [ ح َ وَ ] ( ع مص ) حلاوة. شیرین گردیدن. شیرین شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.
فرخی.
بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی
حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز.
سوزنی.
اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار
بعمر خود نکنی یاد پارسایی باز.
سعدی.
- حلاوت داشتن ؛ شیرینی داشتن. شیرین بودن :
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو.
مولوی.
این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور.
سعدی.
- حلاوت یافتن ؛ شیرین گردیدن :
چو خواهی که گویی نفس در نفس
حلاوت نیابی ز گفتار کس.
سعدی.
|| خوش آمدن بچشم. خوش فرودآمدن در دل. ( منتهی الارب ). و به این دو معنی از باب «سمع» آید و از باب «نصر» به معنی شیرین گردیدن است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بخیر و منفعت رسیدن. ( از منتهی الارب ). || ( اصطلاح صوفیه ) حلاوت نزد صوفیه ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل آید مجرد از ماده. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

حلاوة. [ ح َ وَ ] ( ع اِمص ) شیرینی. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). || ( ع ص )ارض حلاوه ؛ زمین که تره های درشت و سطبر رویاند. || ( اِ ) حلاوة القفا؛ وسط قفا. ( منتهی الارب ).

حلاوت . [ ح َ وَ ] (ع مص ) حلاوة. شیرین گردیدن . شیرین شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.

فرخی .


بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی
حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز.

سوزنی .


اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار
بعمر خود نکنی یاد پارسایی باز.

سعدی .


- حلاوت داشتن ؛ شیرینی داشتن . شیرین بودن :
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو.

مولوی .


این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور.

سعدی .


- حلاوت یافتن ؛ شیرین گردیدن :
چو خواهی که گویی نفس در نفس
حلاوت نیابی ز گفتار کس .

سعدی .


|| خوش آمدن بچشم . خوش فرودآمدن در دل . (منتهی الارب ). و به این دو معنی از باب «سمع» آید و از باب «نصر» به معنی شیرین گردیدن است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بخیر و منفعت رسیدن . (از منتهی الارب ). || (اصطلاح صوفیه ) حلاوت نزد صوفیه ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل آید مجرد از ماده . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، خوشایندی.
٢. شیرین بودن، شیرینی.
٣. شیرین شدن.

جدول کلمات

شیرینی

پیشنهاد کاربران

شیری

حلاوت : حلاوت اسم دختر باریشه عربی است . حلاوت ( عربی ) ( به مجاز ) خوشایند و دلچسب بودن، لذت بخش بودن، دلپذیری، شیرینی.

در گویش شهرستان بهاباد به حلاوت، حَلُوْأت گفته می شود. مثال: پدر ومادرش حَلُوْأت ندارند. یعنی حلاوت ندارند یا به عبارتی زندگی شان شیرین نیست مثلا بخاطر فرزند ناخلف

این وازه شاید مثل هفتاد درصد واژگان عربی ، ایرانی است و شاید با واژه حلوا که خوراکی ایرانی است همخانواده باشد

شیرینی 🌭
کاربرد در جمله :
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر / سخن نو آر که نو را حلاوت است دگر


کلمات دیگر: