کلمه جو
صفحه اصلی

رسغ

عربی به فارسی

مچ , مچ دست , قسمتي لباس يا دستکش که مچ دست را مي پوشاند


فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا . یا رسغ پا مچ پا . یا رسغ دست مچ دست ۲ - ( اسم ) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور .
سستی و فرو هشتگی دست و پای ستور

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - (اِ. ) پیوندگاه کف دست و پا به ساق ، استخوان های خرد مچ دست و پا. ، ~ پا مچ پا. ، ~دست مچ دست . ۲ - (اِمص . ) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور.

لغت نامه دهخدا

رسغ. [ رُ س ُ ] (ع اِ) رُسْغ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رُسْغ شود.


رسغ. [ رُ ] ( ع اِ ) رُسُغ. خرده دست. ( ذخیره خوارزمشاهی ). خرده و استخوان رسغ هشت پاره است ، و رسغ را به پارسی خرده گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). خردگاه دست و پای ستور. آن جای باریک که پیوندگاه سر دست و پا بود. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای باریک میان سم و خردگاه دست و پای. ( از اقرب الموارد ). پیوندگاه کف دست و پا به ساق. استخوانهای خرد مچ ودست و پا. بند دست. ( دهار ). پیوندگاه باریکی ساعد با کف دست ، به هندی کلایی گویند. ( غیاث اللغات ). مفصل میان کف و ساعد. ( بحر الجواهر ). مچ. پیوندگاه مشت. خرده. بند. ( یادداشت مؤلف ). عبارتست از چند استخوان که در تحت ساق و خلف مشط بدور هم گرد آمده و سطح تحتانی آن مانند طاقی مقعر و سطح فوقانی آن محدب و مرتفعترین نقطه آن قرقره کعب است و از هفت استخوان حاصل و به این ترتیب از انسی به وحشی خوانده می شود: اول ، عقب. دوم ، کعب. سوم ، نردی. چهارم ، زورقی. پنچم و ششم و هفتم ، سه استخوان مخروطی که در دو صف واقعاند چنانکه پاشنه و کعب در صف خلفی و پنج دیگر در صف قدامی قرار دارند، و عموماً شکل هر یک از آنها با وجود اینکه بعضی غیرمنتظم اند قریب مکعب است و در همه آنهابجز زورقی شش سطح مشاهده می شود و تمام آنها از قبیل قصارند. ( از جواهر التشریح میرزا علی ص 151 ). و نیز رجوع به صص 124 - 127 و ص 152 و 153 همان کتاب شود.
- رسغ پا؛ مچ پا. ( یادداشت مؤلف ). || پیوند میان کف و ساعد و ساق و قدم و همچنین از هر دابة. ج ، اَرْساغ ، اَرْسُغ. ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( حامص ) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور. ( فرهنگ فارسی معین ).

رسغ. [ رُ س ُ ] ( ع اِ ) رُسْغ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رُسْغ شود.

رسغ. [رَ س َ ] ( ع اِمص ) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سستی در دست و پای شتر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رُسْغ شود.

رسغ. [ رُ ] (ع اِ) رُسُغ. خرده ٔ دست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خرده و استخوان رسغ هشت پاره است ، و رسغ را به پارسی خرده گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خردگاه دست و پای ستور. آن جای باریک که پیوندگاه سر دست و پا بود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای باریک میان سم و خردگاه دست و پای . (از اقرب الموارد). پیوندگاه کف دست و پا به ساق . استخوانهای خرد مچ ودست و پا. بند دست . (دهار). پیوندگاه باریکی ساعد با کف دست ، به هندی کلایی گویند. (غیاث اللغات ). مفصل میان کف و ساعد. (بحر الجواهر). مچ . پیوندگاه مشت . خرده . بند. (یادداشت مؤلف ). عبارتست از چند استخوان که در تحت ساق و خلف مشط بدور هم گرد آمده و سطح تحتانی آن مانند طاقی مقعر و سطح فوقانی آن محدب و مرتفعترین نقطه ٔ آن قرقره ٔ کعب است و از هفت استخوان حاصل و به این ترتیب از انسی به وحشی خوانده می شود: اول ، عقب . دوم ، کعب . سوم ، نردی . چهارم ، زورقی . پنچم و ششم و هفتم ، سه استخوان مخروطی که در دو صف واقعاند چنانکه پاشنه و کعب در صف خلفی و پنج دیگر در صف قدامی قرار دارند، و عموماً شکل هر یک از آنها با وجود اینکه بعضی غیرمنتظم اند قریب مکعب است و در همه ٔ آنهابجز زورقی شش سطح مشاهده می شود و تمام آنها از قبیل قصارند. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 151). و نیز رجوع به صص 124 - 127 و ص 152 و 153 همان کتاب شود.
- رسغ پا؛ مچ پا. (یادداشت مؤلف ). || پیوند میان کف و ساعد و ساق و قدم و همچنین از هر دابة. ج ، اَرْساغ ، اَرْسُغ. (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (حامص ) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور. (فرهنگ فارسی معین ).


رسغ. [رَ س َ ] (ع اِمص ) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سستی در دست و پای شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به رُسْغ شود.



کلمات دیگر: