کلمه جو
صفحه اصلی

رث

عربی به فارسی

وقف کردن , تخصيص دادن به , بکسي واگذار کردن , به ميراث بردن , وارث شدن , از ديگري گرفتن , مالک شدن , جانشين شدن , نخ نما , مندرس


فرهنگ فارسی

کهنه، پوسیده، فرسوده، مندرس، رثاث جمع
( صفت ) کهنه پوسیده جمع رثاث .
کهنه شدن جامه

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (ص . ) کهنه ، پوسیده ، فرسوده . ج . رثاث .

لغت نامه دهخدا

رث. [ رَث ث ] ( ع ص ) کهنه و بلایه از رخت خانه. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کهنه. ( غیاث اللغات ) ( منتخب اللغات ). کهنه و پوسیده. ( ناظم الاطباء ). || جامه کهنه. ج ، رِثاث. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه کهنه. ( دهار ). لباس کهنه و خلقان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || جامه بدج. رِثاث. ( مهذب الاسماء ). || خوار. ( ناظم الاطباء ). || بدحال. ( از غیاث اللغات ). بدحال و بدهیأت. ( ناظم الاطباء ).
- رث الهیئة ؛ بدحال و بدهیأت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

رث. [ رَث ث ] ( ع مص ) کهنه شدن جامه. ( مصادر اللغة زوزنی ).

رث . [ رَث ث ] (ع ص ) کهنه و بلایه از رخت خانه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کهنه . (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). کهنه و پوسیده . (ناظم الاطباء). || جامه ٔ کهنه . ج ، رِثاث . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ٔ کهنه . (دهار). لباس کهنه و خلقان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جامه ٔ بدج . رِثاث . (مهذب الاسماء). || خوار. (ناظم الاطباء). || بدحال . (از غیاث اللغات ). بدحال و بدهیأت . (ناظم الاطباء).
- رث الهیئة ؛ بدحال و بدهیأت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


رث . [ رَث ث ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (مصادر اللغة زوزنی ).


فرهنگ عمید

کهنه، پوسیده، فرسوده، مندرس.


کلمات دیگر: