معنی: آبراهه، ( مفرد سواعد ) شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا دریا می ریزد، مجاری شیر در پستان، ( اسم ) ساعد بند آهنی یا طلایی، مؤنث ساعد، کمک کننده، مددکار
ساعده
فرهنگ اسم ها
معنی: آبراهه، ( مفرد سواعد ) شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا دریا می ریزد، مجاری شیر در پستان، ( اسم ) ساعد بند آهنی یا طلایی، مؤنث ساعد، کمک کننده، مددکار
فرهنگ فارسی
ابن کعب بن خزرج از قحطان وجد جاهلی است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ساعدة. [ ع ِ دَ ] (اِخ ) ابن جؤیة هذلی . از شاعران عرب از مخضرمین است که جاهلیت و اسلام را دریافت و اسلام آورد و او را دیوانی است . (کشف الظنون ). رجوع به الموشح چ مصرص 87 و 88 شود.
ساعدة. [ ع ِ دَ ] (اِخ ) ابن حرام بن محیصة.از صحابه است . رجوع به اسد الغابة ج 2 ص 244 شود.
ساعدة. [ ع ِ دَ ] (اِخ ) ابن عجلان . از شاعران عرب است و دیوانی دارد. (کشف الظنون ).
- ذوساعدة ؛ آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. ( یاقوت ). رجوع به ذوساعدة شود.
- ساعدة الساق ؛ استخوان ساق. ( ذیل اقرب الموارد ).
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) بطن من بطون غزیة. ( صبح الاعشی ج 1 ص 323 و 324 ).
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) ابن جؤیة هذلی. از شاعران عرب از مخضرمین است که جاهلیت و اسلام را دریافت و اسلام آورد و او را دیوانی است. ( کشف الظنون ). رجوع به الموشح چ مصرص 87 و 88 شود.
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) ابن حرام بن محیصة.از صحابه است. رجوع به اسد الغابة ج 2 ص 244 شود.
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) ابن عجلان. از شاعران عرب است و دیوانی دارد. ( کشف الظنون ).
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) ابن کعب بن خزرج از قحطان و جد جاهلی است و سعدبن عبادة از ذریت اوست و سقیفه بنی ساعدة به خاندان او منسوب است. ( اعلام زرکلی ).
- بنوساعدة ؛ گروهی است از خزرج ، و سقیفه بنی ساعده بمنزله سرای است مر ایشان را در مدینه. ( منتهی الارب ). رجوع به سقیفه شود.
ساعدة. [ ع ِ دَ ] (اِخ ) ابن کعب بن خزرج از قحطان و جد جاهلی است و سعدبن عبادة از ذریت اوست و سقیفه ٔ بنی ساعدة به خاندان او منسوب است . (اعلام زرکلی ).
- بنوساعدة ؛ گروهی است از خزرج ، و سقیفه ٔ بنی ساعده بمنزله ٔ سرای است مر ایشان را در مدینه . (منتهی الارب ). رجوع به سقیفه شود.
ساعدة. [ ع ِ دَ ] (اِخ ) بطن من بطون غزیة. (صبح الاعشی ج 1 ص 323 و 324).
ساعدة. [ع ِ دَ ] (ع اِ) علم است مر شیر بیشه را. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). شیر غرنده . (شرح قاموس ). || چوبی است که نگه میدارد چرخ را. (شرح قاموس ). چوبی که بکره را میگیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). بازوی چرخ چاه . (استینگاس ). || مفرد سواعد و آن مجاری آب است بسوی نهر یا بسوی دریا. (شرح قاموس ) (قطر المحیط). رافد. رافده . زیر آب . محل جریان مغز در استخوان . (شرح قاموس ) (قطر المحیط). || محل جریان شیر در پستان . (قطر المحیط).
- ذوساعدة ؛ آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی . (یاقوت ). رجوع به ذوساعدة شود.
- ساعدة الساق ؛ استخوان ساق . (ذیل اقرب الموارد).
دانشنامه عمومی
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۲۰۱ ) نفر (۱۳ خانوار) می باشد.