کلمه جو
صفحه اصلی

رشن

فارسی به انگلیسی

knoll


فرهنگ فارسی

فرشته عدالت در دین زردشتی .وی با مهر و سروش رابطه دارد .یشتهای متعلق باین ایزدان نیز در اوستا جنب هم قرار داردچنانکه روزهای سه گانه شانزدهم و هفدهم و هیجدهم هر ماه منسوب بانان است. در ادبیات متاخر زردشتی این سه بمحاکمه روز جزا گماشته شده اند و رشن سومین داور روز واپسین است .
( مصدر ) ۱ - ناخوانده مهمان گردیدن بی دستوری در آمدن . ۲ - داخل کردن سگ و مانند آن سر خود را در ظرف .
نام کوهی بوده در کابلستان

فرهنگ معین

(رَ شْ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - نامِ روز هجدهم از هر ماه شمسی .۲ - فرشتة عدالت ، ایزدی که روز سوم پس از مرگ ، سر پلِ چینúود به اعمال خوب و بد در گذشتگان رسیدگی می کند.
( ~. ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - مهمان ناخوانده گردیدن . ۲ - داخل کردن سگ و مانند آن سر خود را در ظرف .

(رَ شْ) [ په . ] (اِ.) 1 - نامِ روز هجدهم از هر ماه شمسی .2 - فرشتة عدالت ، ایزدی که روز سوم پس از مرگ ، سر پلِ چینúود به اعمال خوب و بد در گذشتگان رسیدگی می کند.


( ~.) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهمان ناخوانده گردیدن . 2 - داخل کردن سگ و مانند آن سر خود را در ظرف .


لغت نامه دهخدا

رشن . [ رَ ] (ع اِ) رَشَن .دهانه ٔ جوی و رود. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موعد شرب . (ناظم الاطباء). || روزن . (از تاج العروس ).


رشن . [ رَ ] (ع مص ) داخل کردن سگ سرخود را در آوند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال آن . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || ناخوانده مهمان گردیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). ناخوانده رفتن بود به طعام خوردن عروسی . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). طفیلی گردیدن در خوردن غذا. (از اقرب الموارد). بی دستوری درآمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رُشون . (اقرب الموارد).


رشن . [ رَ ] (اِ) نام روز هیجدهم از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (از شعوری ج 2 ورق 12). نام روز هیجدهم از ماه پارسی مرادف رش است . (آنندراج ) (از انجمن آرا) :
روز رشن است ای نگار دلربای
شاد بنشین و به جام می گرای .

مسعودسعد.


رجوع به رش ورشنو در همین لغت نامه و حاشیه ٔ برهان شود. || (اِخ ) نام فرشته ای . (ناظم الاطباء) (از برهان ). نام مَلَکی است . (فرهنگ جهانگیری ). نام یکی از ایزدان همکار امشاسپند امرداد. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 162). نام فرشته ای است که تدبیر امور و مصالح روز رشن با اوست . (از شعوری ج 2 ورق 12). ورجوع به رش و رشنو در همین لغت نامه و حاشیه ٔ برهان شود. || (اِ) پشته و کوه کوچک . (ناظم الاطباء) (برهان ). || گزیدگی . (ناظم الاطباء) (برهان ). در فرهنگ به معنی گزیدن آورده است . (آنندراج )(انجمن آرا). گزیدن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ).

رشن . [رَ ش َ ] (ع مص ) رَشْن . رجوع به رَشْن (ع مص ) شود.


رشن . [ رَ ش َ ] (اِ) رَشْن . رجوع به رَشَن در معنی «روز هیجدهم ...» و پاورقی آن و همچنین آنندراج و انجمن آرا و تحفةالاحباب شود.


رشن . [ رُ ] (اِخ ) نام کوهی بوده در کابلستان . معین گوید: مطابق مندرجات بندهشن هندی ، آذفرنبغ یا آتش روحانیان ، در کوه رشن در کابلستان بوده است . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 221).


رشن. [ رَ ] ( اِ ) نام روز هیجدهم از هر ماه شمسی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از شعوری ج 2 ورق 12 ). نام روز هیجدهم از ماه پارسی مرادف رش است. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) :
روز رشن است ای نگار دلربای
شاد بنشین و به جام می گرای.
مسعودسعد.
رجوع به رش ورشنو در همین لغت نامه و حاشیه برهان شود. || ( اِخ ) نام فرشته ای. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). نام مَلَکی است. ( فرهنگ جهانگیری ). نام یکی از ایزدان همکار امشاسپند امرداد. ( از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 162 ). نام فرشته ای است که تدبیر امور و مصالح روز رشن با اوست. ( از شعوری ج 2 ورق 12 ). ورجوع به رش و رشنو در همین لغت نامه و حاشیه برهان شود. || ( اِ ) پشته و کوه کوچک. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). || گزیدگی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). در فرهنگ به معنی گزیدن آورده است. ( آنندراج )( انجمن آرا ). گزیدن. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ).

رشن. [ رَ ش َ ] ( اِ ) رَشْن. رجوع به رَشَن در معنی «روز هیجدهم...» و پاورقی آن و همچنین آنندراج و انجمن آرا و تحفةالاحباب شود.

رشن. [ رَ ] ( ع مص ) داخل کردن سگ سرخود را در آوند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال آن. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ). || ناخوانده مهمان گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). ناخوانده رفتن بود به طعام خوردن عروسی. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ). طفیلی گردیدن در خوردن غذا. ( از اقرب الموارد ). بی دستوری درآمدن. ( فرهنگ فارسی معین ). رُشون. ( اقرب الموارد ).

رشن. [ رَ ] ( ع اِ ) رَشَن.دهانه جوی و رود. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || موعد شرب. ( ناظم الاطباء ). || روزن. ( از تاج العروس ).

رشن. [رَ ش َ ] ( ع مص ) رَشْن. رجوع به رَشْن ( ع مص ) شود.

رشن. [ رُ ] ( اِخ ) نام کوهی بوده در کابلستان. معین گوید: مطابق مندرجات بندهشن هندی ، آذفرنبغ یا آتش روحانیان ، در کوه رشن در کابلستان بوده است. ( مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 221 ).

فرهنگ عمید

۱. دادگر، عادل.
۲. (اسم ) در آیین زردشتی، فرشتۀ عدالت.
۳. (اسم ) روز هجدهم از هر ماه خورشیدی.

دانشنامه عمومی

رشن از ایزدان مزدیسنا و ایزد دادگری، در روز پسین (آخرت) به عنوان سومین داور پس از مهر و سروش حضور دارد. یشت دوازدهم اوستا رشن یشت در ستایش او است. هجدهمین روز ماه به نام این ایزد است. رشن ایزد عدالت آیین ایران باستان است. در سر پل چینود که روان درگذشتگان به داوری کشیده می شود و کردارهای خوب و بد و ثواب ها و گناهانشان سنجیده می شود، هیئت داوری را سه ایزد تشکیل می دهند: مهر، سروش و رشن. ترازوی مینوی را رشن در دست دارد. این ترازوی مینوی هرگز خطا نمی کند و به اندازهٔ سرمویی نه برای توانگران و نه برای درویش ترین مردمان منحرف نمی شود. این ایزد با صفتراست توصیف می شود.
نشریه زبان شناخت، مقاله ایزد رشن و جایگاه او در دین زردشتی، نویسندگان:زهره زرشناس و مریم رشنو، بهار و تابستان۱۳۹۶، دوره۸، صفحه۱۴و۱۵
تاریخ ایران باستان، جلداول، نویسندگان:دکترمحمودحریریان، دکترصادق ملک شهمیرزادی، دکترژاله آموزگار، نادرمیرسعیدی، صفحه۷۴و۷۵
صورت اوستایی رشن رشنو است و آن را با گمان پرهیزگاری یا درخشش معنی کرده اند. صورت پهلوی این نام همان رشن است. در فارسی دری به صورت رش هم آمده است.
در اوستا رشن دوازدهم به ایزد رشن تعلق دارد و رشن در آن با صفاتی از قبیل پاک، راست ترین، مقدس ترین، داناترین، گزیننده ترین، بهترین پرتاپ کننده از دور، اجراکننده قانون و فروزننده دزدان ستوده می شود. بطورکلی با بررسی متون اوستایی می توان کارکردهای متفاوت این ایزد را در قالب ۴ گروه اصلی طبقه بندی کرد: ۱. نقش اصلی او که در اوستا و رشن یشت بر آن تأکید شده، حضور در مراسم ور است که در بندهای نه تا سی و هفت رشن یشت به یاری فراخوانده می شود. ور اصطلاحی است که به نوعی آزمایش آیینی اشاره می کند که توسط محاکمه شونده برای اثبات حقانیتش به کار گرفته می شود. ۲. نقش دیگری که براساس متون اوستایی می توان برای رشن متصور شد، جنگاوری و حضور و ستایش این ایزد در نبردها است. ۳. می توان نقش اجتماعی دیگری را برای این ایزد متصور شد، مطابق این کارکرد ایزد رشن در کنار برجیه، ایزد موکل دانه ها و غلات و نمانیه، ایزد موکل خانه ها نقشی مشابه آن ها ایفا می کند. ۴. رشن در نگهداری و محافظت از گیتی و آفریدگان اهورامزدا نیز مشارکت دارد.
برخی از آثار به نام ایزد رشن در ادبیات فارسی قابل مشاهده است؛ اما در هیچ یک از متون و اشعار به کارکردهای این ایزد اشاره ای نشده است. بطورمثال ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه عن القرون الحالیه در فهرست روزهای ایرانی، این ایزد را رشن خوانده که در زبان سغدی رسن یح و در زبان خوارزمی رشن یح خوانده می شود. شعرای ایرانی نیز نام این ایزد و نیز روز متعلق به او را به صورت رش و رشن در اشعار خود آورده اند. دوران جدید و متون پژوهشی معاصر نیز از اشاره به نام و کارکرد ایزد رشن خالی نیستند، بطور مثال در فرهنگ دهخدا ذیل مدخل رشن، این واژه به روز هجدهم از هر ماه شمسی نسبت داده شده است. دهخدا همچنین با اشاره به شماری دیگر از فرهنگ ها آورده است که رشن نام فرشته ای است که تدبیر امور و مصالح رشن روز با او است.

دانشنامه آزاد فارسی

رَشْن
ایزد داد در آیین زَردُشتی. در اَوِستا، رَشْنو است، به معنی پرهیزگاری؛ او پس از ایزدان مهر و سروش، سومین داورِ روز واپسین است که پس از گذشتن روان از پل چینْوَد، با ترازوی خود کردارهای خوب و بد را می سنجد. چون راستی صفت ویژۀ این ایزد است ، معمولاً او را ایزد راست می خوانند. در میدان رزم، راست کرداران را پیروزی می بخشد و دشمن راهزنان و بدکرداران است. نیز در تقویم اوستایی نام روز هجدهم از هر ماه است.

واژه نامه بختیاریکا

( رَشَن ) ( انگ ) ؛ جیره

پیشنهاد کاربران

رشن در زبان بختیاری به جیره غیرنقدی که ازطرف شرکت به پرسنل میدادن درهر ماه یکبار

نوبت بندی آب کشاورزی
در زبان خوانساری

رشن از ایزدان مزدیسنا و ایزددادگری، در روز پسین ( آخرت ) به عنوان سومین داور پس از مهر و سروش حضور دارد

طایفه رشنو قوم لر آریایی
طایفه رشوند قوم لر آریایی

نام هیجدهمین روز در هرماه در گاهشمار یا گاهنامه پارسی است.

عادل . . . . دادگر. . . .


کلمات دیگر: