کلمه جو
صفحه اصلی

حنک


مترادف حنک : چانه، زنخدان، زیرگلو، کام

فارسی به انگلیسی

palate, lower jaw, part beneath the chin

مترادف و متضاد

۱. چانه، زنخدان، زیرگلو
۲. کام


فرهنگ فارسی

زیرزنخ، چانه، کام دهان، احناک جمع
( اسم ) کام زیر گلو . جمع : احناک .

فرهنگ معین

(حَ نَ ) [ ع . ] (اِ. ) زیر گلو، ج . احناک .

لغت نامه دهخدا

حنک . [ ح ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حنیک . (اقرب الموارد). رجوع به حنیک شود. || مرد دانا و استوار بتجربه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


حنک . [ ح َ ] (ع مص ) آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). حَنَک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || لبیشه کردن اسب را. || استوار کردن . || خرما و غیر آن خائیده به کام کودک مالیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (محیط المحیط).


حنک . [ ح َ ن َ ] (ع اِ) کام . (مهذب الاسماء) (نصاب ). سغ. کام . دهان . (غیاث ) (منتهی الارب ). باطن بالای دهان از اندرون . (اقرب الموارد). سقف برین دهان کام . سطح باطن بالای دهان . بالای دهان .
- حنک الغراب ؛ منقار کلاغ . (مهذب الاسماء). منقار زاغ و سیاهی آن . ج ، احناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| زیر زنخ از مردم و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- تحت الحنک ؛ رجوع به تحت الحنک شود.
|| گروهی که بطلب آب و علف بزمین دیگر روند تا آنجا ستور بچرانند. || پشتهای باریک و بلندکه سنگهای آن سپید و نرم مانند کلوخ باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کام کودک را بمالیدن بهر چیزی که بود. (المصادر زوزنی ).


حنک . [ ح ُ / ح ِ ] (ع اِ) آزمایش و تجربه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


حنک . [ ح ُ ن َ ] (ع اِ) ج ِ حنکة،آزمایش . (مهذب الاسماء). رجوع به حنکة شود.


حنک. [ ح َ ن َ ] ( ع اِ ) کام. ( مهذب الاسماء ) ( نصاب ). سغ. کام. دهان. ( غیاث ) ( منتهی الارب ). باطن بالای دهان از اندرون. ( اقرب الموارد ). سقف برین دهان کام. سطح باطن بالای دهان. بالای دهان.
- حنک الغراب ؛ منقار کلاغ. ( مهذب الاسماء ). منقار زاغ و سیاهی آن. ج ، احناک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| زیر زنخ از مردم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- تحت الحنک ؛ رجوع به تحت الحنک شود.
|| گروهی که بطلب آب و علف بزمین دیگر روند تا آنجا ستور بچرانند. || پشتهای باریک و بلندکه سنگهای آن سپید و نرم مانند کلوخ باشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کام کودک را بمالیدن بهر چیزی که بود. ( المصادر زوزنی ).

حنک. [ ح ُ / ح ِ ] ( ع اِ ) آزمایش و تجربه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

حنک. [ ح ُ ن ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حنیک. ( اقرب الموارد ). رجوع به حنیک شود. || مرد دانا و استوار بتجربه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

حنک. [ ح َ ] ( ع مص ) آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). حَنَک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || لبیشه کردن اسب را. || استوار کردن. || خرما و غیر آن خائیده به کام کودک مالیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ) ( محیط المحیط ).

حنک. [ ح ُ ن َ ] ( ع اِ ) ج ِ حنکة،آزمایش. ( مهذب الاسماء ). رجوع به حنکة شود.

فرهنگ عمید

آزمودگی.
۱. آزمایش.
۲. تجربه.

آزمودگی.


۱. آزمایش.
۲. تجربه.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حنک‏ به فتح حاء و نون در کلمات فقها به طرف عمامه اطلاق شده است.
۱-حنک کام.
۲-زیر چانه.
۳-طرف عمامه.
حنک در لغت به معنای کام (سقف دهان) و زیر چانه به کار رفته است،
حنک در اصطلاح فقها
در کلمات فقها به طرف عمامه - از آن جهت که از زیر چانه گذرانده می‏شود- اطلاق شده است.


[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
(بر وزن فرس) چانه. اعمّ از چانه انسان و حیوان به منقار کلاغ نیز حنک گویند (مفردات) اگر مرا تا روز قیامت مهلت دهی فرزندان وی را جز اندکی مهار می‏کنیم. احتناک به معنی لگام زدن اسب است. ممکن است مراد از آن در آیه مهار کردن و لگام زدن باشد و ممکن است مراد استیلاو غلبه باشد گویند: «احتنک الجراد الارض» ملخ با چانه خود بر زمین مستولی شد و آن را خورد (مفردات) در اقرب الموارد هست: «احتنکه یعنی استولی علیه»در این صورت مقصود آن است که فرزندان او را جز اندکی اغوا می‏کنم. به هر حال منظور اغواء و اضلال است. مثل آیه . از این مادّه فقط یکبار در قرآن آمده است .

جدول کلمات

زنخ


کلمات دیگر: