کلمه جو
صفحه اصلی

حمل کردن


مترادف حمل کردن : بردن، آوردن، منتقل کردن، نقل کردن

برابر پارسی : ترابردن

فارسی به انگلیسی

bear, carry, convey, freight, haul, ship, take, tote, transport, schlepp, to carry, to ship, to forward

to carry, to ship, to forward


bear, carry, convey, freight, haul, ship, take, tote, transport


فارسی به عربی

اجر , احمل , حمال , خاصیة , دب , شحن , عتلة , میناء , نقل

مترادف و متضاد

remove (فعل)
دور کردن، بردن، برطرف کردن، حمل کردن، رفع کردن، زدودن، برداشتن، عزل کردن، بلند کردن، برچیدن، برداشت کردن، از جا برداشتن

bear (فعل)
تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن

carry (فعل)
بردن، حمل کردن، حمل و نقل کردن، بدوش گرفتن

attribute (فعل)
نسبت دادن، حمل کردن

convey (فعل)
بردن، نقل کردن، حمل کردن، رساندن

ascribe (فعل)
دانستن، نسبت دادن، اسناد دادن، حمل کردن، کاتب، رونوشت برداشتن

transport (فعل)
بردن، حمل کردن، از جا در رفتن، از خود بیخود شدن، نقل و انتقال دادن، ترابری کردن

haul (فعل)
حمل کردن، کشیدن، هل دادن

portage (فعل)
حمل کردن

wage (فعل)
حمل کردن، اجیر کردن

port (فعل)
بردن، حمل کردن، بارگیری کردن، ببندر اوردن، ترابردن

freight (فعل)
حمل کردن، بار کردن، گرانبار کردن

بردن، آوردن، منتقل کردن، نقل کردن


فرهنگ فارسی

۱ - نقل کردن و بردن چیزی از جایی بجای دیگر . ۲ - توجیه کدرن تعبیر کردن قیاس کردن : (( این مطلب را بر چه حمل میکنید ? ) )

فرهنگ معین

(حَ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . )۱ - بردن چیزی از جایی به جای دیگر. ۲ - تصور کردن ، در وهم افتادن .

لغت نامه دهخدا

حمل کردن. [ ح َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بردن. کشیدن. بار کردن. برداشتن. || نسبت کردن. اسناد کردن. اسناد دادن. فرض کردن. احتمال دادن : و اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل حمل کند... ( کلیله و دمنه ).
آن به که چون منی نرسددر وصال دوست
تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست.
سعدی.
بر آن حمل کردند یاران پیر
که پروای خدمت ندارد فقیر.
سعدی.

فرهنگ فارسی ساره

ترابردن



کلمات دیگر: