کلمه جو
صفحه اصلی

تذویب

فرهنگ فارسی

بگدازانیدن . گدازانیدن . گداختن روغن را . یا ذوابه ساختن برای کسی .

لغت نامه دهخدا

تذویب. [ ت َذْ ] ( ع مص ) بگدازانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گدازانیدن . ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). گداختن روغن را. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). || ذؤابه ساختن برای کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گیسو ساختن برای کودک. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ).والاصل ذأب ، فابدلت الهمزة واواً علی غیر القیاس ، وکان یذوب امه ؛ ای یضفر ذؤابتها. ( اقرب الموارد ).


کلمات دیگر: