کلمه جو
صفحه اصلی

چوغ

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چوبی است که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کر. از آن جدا گردد . ۲ - چرخی که زنان رشته بدان ریسند .
تلفظی از چوب در تداول مردم برخی از نواحی چنانکه عامه تهران ٠

لغت نامه دهخدا

چوغ. ( اِ ) تلفظی از چوب در تداول مردم برخی از نواحی چنانکه عامه تهران. چوق. چوب. ( فرهنگ فارسی معین ). || یوغ و غل.( ناظم الاطباء ). چغ. چق. جوغ. چوبی که بر گردن گاو گردونه کش نهند. || گاو گردونه کش. ( فرهنگ فارسی معین ). || نهری که از میان باغ یا کشت و یا چمن عبور کند. جوب. جوی. || بندروغ.( ناظم الاطباء ). رجوع به یوغ و رجوع به بندروغ شود.


کلمات دیگر: