توازن , وضع , وقار , ثبات , نگاهداري , اونگ يا وزنه ساعت , وزنه متحرک , بحالت موازنه دراوردن , ثابت واداشتن
اتزان
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
اتزان. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) سخته فاستدن. ( زوزنی ) بسخته فاستدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سنجیده گرفتن. سنجیده ستاندن چیزی را. || سنجیده شدن. سنجیده شدن شعر. || کشیدن. سنجیدن. سختن. || میانه حال و معتدل شدن.
کلمات دیگر: