کلمه جو
صفحه اصلی

خشخاش بستانی

مترادف و متضاد

copse (اسم)
شقایق، خشخاش بستانی

فرهنگ فارسی

خشخاش بستانی را بفارسی خشخاش سفید گویند گلش سفید می باشد و خشخاش سیاه را گل بنفش و سرخ و سیاه و کبود و این الوان را تخم سیاه می باشد گویند خشخاش بری را برگ کثیرالتشریف و مزغب می باشد.

لغت نامه دهخدا

خشخاش بستانی. [ خ َ ش ِ ب ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشخاش بستانی را به فارسی خشخاش سفید گویند گلش سفید می باشد و خشخاش سیاه را گل بنفش و سرخ و سیاه و کبود و این الوان را تخم سیاه می باشدگویند خشخاش بری را برگ کثیرالتشریف و مزغب می باشد بخلاف بستانی و تخم خشخاش سفید در آخر دوم سرد و اول تر و مخدر و منوم و منضج مواد رقیقه صفراوی و ده درهم او با شکر جهت خشونت سینه و سرفه حار یابس و نفث الدم و تب دق و حرقت مثانه و امراض حاره آن و مقوی جگر ضعیف و گرده و مسمن و با عسل مبهی و مداومت او قاطع باه و بوئیدن بوداده او رافع بیخوابی و مثل او مغز بادام مولد خون صالح و رافع هزال و چون خشخاش تازه را با پوست او کوبیده قرص بسازند جهت سرفه و درد سینه و حرقةالبول و اسهال کهنه و تشنگی شرباً و جهت تخفیف رطوبات و تحلیل اورام ضماداً نافع و قدر شربتش تا پنج درهم و از تخم او یازده درهم و از پوست او تا یک مثقال و نیم و از گل او تا یکدرهم و مضر مبرودین و مداومت او مضر ریه و مصلحش عسل و مصطکی و شکر صبح و شام بنوشند جهت اسهال دموی و صفراوی و التهاب امعاء مجرب و ضماد او جهت درد سر و با حلبه و گلاب که طبخ یافته باشند جهت ابتداء رمد و تسکین درد آن و منع ریختن مواد به اعضاء و مطبوخ برگ آن جهت بیخوابی و باآرد جو جهت اورام حاره و باد سرخ و لعوق آب مطبوخ او با عسل که رب خشخاش گویند جهت منع نزلات و سرفه و اسهال مزمن نافع است خصوصاً با اقاقیا و عصاره لحیةالتیس و طبیخ بیخ او جهت جگر علیل و خلط غلیظ معده مفید و عصاره پوست او که کوکنار گویند سرد و مایل برطوبت و در آثار قوی تر از تخم او و مداومت او مرخی اعضاء و مشوش حواس و قاطع باه و مفسد اشتها و هاضمه و مورث نسیان و مفسد خون و بالعرض است و گل خشخاش با آب گشنیز جهت غله ساعیه و قروح ، ضماد او جهت سوزش چشم و قرحه قرنیه اکتحالاً مفید و روغن او که بدستور روغن گل گیرند مخدر و مسکن دردهای حاره و اورام و آشامیدن او جهت نزله و سرفه حاره و قطور از جهت درد گوش وورم حاره آن مفید و روغن تخم خشخاش در افعال از او ضعیفتر و منوم و مسدد است. ( از تحفه حکیم مؤمن ).


کلمات دیگر: