womanhood
زنی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
عالم نسوان، زنیت، حس زنانگی، زنی
فرهنگ فارسی
در ترکیب به معنی زدن ( به معانی مختلف آید ) پنبه زنی دف زنی گل زنی مهره زنی .
لغت نامه دهخدا
زنی. [ زَ ] ( حامص ) زن بودن. انوثیت. ( فرهنگ فارسی معین ). || ازدواج. ( ناظم الاطباء ). || منسوب به زن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). حالت نسوانیت و چگونگی آن. ( ناظم الاطباء ) :
به صبرم کرد باید رهنمونی
زنی شد بازنان کردن زبونی.
- به زنی دادن ؛ به همسری دادن. به ازدواج واداشتن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- به زنی کردن ؛ به ازدواج درآوردن. به عقد خود درآوردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- به زنی گرفتن ؛ ازدواج کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- زنی کردن ؛ چون زنان رفتار کردن :
بمردان بر زنی کردن حرام است
زنی کردن زنی کردن کدام است.
زنی. [ زِ ] ( از ع ، اِمص ) زناء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ). زنا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). پلیدکاری کردن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). مماله زنا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
نشنود زو نفاق پند دروغ
نخورد زو فساد حد زنی.
نفاق او دل و دین را حرام شد چو زنی.
زنی. [ زَ نی ی ] ( ع ص ) ( از «زن و» ) وعاء زنی ؛ خنور تنک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تنک و کم وسعت . ( ناظم الاطباء ).
زنی. [ زَ نی ی ] ( ع اِ ) ( از «زن ء» ) خیک خرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
به صبرم کرد باید رهنمونی
زنی شد بازنان کردن زبونی.
نظامی.
- به زنی آوردن ؛ ازدواج کردن و عقد نکاح بستن. ( ناظم الاطباء ).- به زنی دادن ؛ به همسری دادن. به ازدواج واداشتن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- به زنی کردن ؛ به ازدواج درآوردن. به عقد خود درآوردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- به زنی گرفتن ؛ ازدواج کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- زنی کردن ؛ چون زنان رفتار کردن :
بمردان بر زنی کردن حرام است
زنی کردن زنی کردن کدام است.
نظامی.
زنی. [ زِ ] ( از ع ، اِمص ) زناء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ). زنا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). پلیدکاری کردن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). مماله زنا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
نشنود زو نفاق پند دروغ
نخورد زو فساد حد زنی.
ابوالفرج ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
وفاق او تن و جان را حلال گشت چو بیعنفاق او دل و دین را حرام شد چو زنی.
ادیب صابر ( ایضاً ).
زنی. [ زَ نی ی ] ( ع ص ) ( از «زن و» ) وعاء زنی ؛ خنور تنک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تنک و کم وسعت . ( ناظم الاطباء ).
زنی. [ زَ نی ی ] ( ع اِ ) ( از «زن ء» ) خیک خرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زنی . [ زَ ] (حامص ) زن بودن . انوثیت . (فرهنگ فارسی معین ). || ازدواج . (ناظم الاطباء). || منسوب به زن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حالت نسوانیت و چگونگی آن . (ناظم الاطباء) :
به صبرم کرد باید رهنمونی
زنی شد بازنان کردن زبونی .
- به زنی آوردن ؛ ازدواج کردن و عقد نکاح بستن . (ناظم الاطباء).
- به زنی دادن ؛ به همسری دادن . به ازدواج واداشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
- به زنی کردن ؛ به ازدواج درآوردن . به عقد خود درآوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- به زنی گرفتن ؛ ازدواج کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- زنی کردن ؛ چون زنان رفتار کردن :
بمردان بر زنی کردن حرام است
زنی کردن زنی کردن کدام است .
به صبرم کرد باید رهنمونی
زنی شد بازنان کردن زبونی .
نظامی .
- به زنی آوردن ؛ ازدواج کردن و عقد نکاح بستن . (ناظم الاطباء).
- به زنی دادن ؛ به همسری دادن . به ازدواج واداشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
- به زنی کردن ؛ به ازدواج درآوردن . به عقد خود درآوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- به زنی گرفتن ؛ ازدواج کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- زنی کردن ؛ چون زنان رفتار کردن :
بمردان بر زنی کردن حرام است
زنی کردن زنی کردن کدام است .
نظامی .
زنی . [ زَ نی ی ] (ع اِ) (از «زن ء») خیک خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زنی . [ زَ نی ی ] (ع ص ) (از «زن و») وعاء زنی ؛ خنور تنک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تنک و کم وسعت . (ناظم الاطباء).
زنی . [ زِ ] (از ع ، اِمص ) زناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین ). زنا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پلیدکاری کردن . (دهار) (ترجمان القرآن ). مماله ٔ زنا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نشنود زو نفاق پند دروغ
نخورد زو فساد حد زنی .
وفاق او تن و جان را حلال گشت چو بیع
نفاق او دل و دین را حرام شد چو زنی .
نشنود زو نفاق پند دروغ
نخورد زو فساد حد زنی .
ابوالفرج (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
وفاق او تن و جان را حلال گشت چو بیع
نفاق او دل و دین را حرام شد چو زنی .
ادیب صابر (ایضاً).
دانشنامه عمومی
زِنِیْ (zenei) در گویش گنابادی جمع زن، زنان ، بانوان ، خانم ها || زِنی؛ در گویش گنابادی خانمی کردن ، انجام وظایف زنانه ، تمکین
گویش مازنی
/zenni/ گوسفندی که پشم پشت او براثر عبور از لابه لای درختان و کنده شده و فقط در پهلو و شکم دارای پشم است & زانو
گوسفندی که پشم پشت او براثر عبور از لابه لای درختان و کنده ...
زانو
کلمات دیگر: