کلمه جو
صفحه اصلی

ساد

فرهنگ فارسی

خوک وحشی، خوک نر، گراز
۱ - سد کننده . ۲ - استوار . ۳ - راست گفتار .
سد کننده

← سامانۀ ارتباط داخلی


فرهنگ معین

(ص . ) مخفُفِ ساده ، ناآمیخته ، بی نقش و نگار.
(اِ. ) خوک نر، گراز.
[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - سد کننده . ۲ - استوار. ۳ - راست گفتار.

(ص .) مخفُفِ ساده ، ناآمیخته ، بی نقش و نگار.


(اِ.) خوک نر، گراز.


[ ع . ] (اِفا.) 1 - سد کننده . 2 - استوار. 3 - راست گفتار.


لغت نامه دهخدا

ساد. ( ص ) مخفف ساده. بی نقش. بی نگار. مقابل منقش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
موم سادم ز مهر خاتم دور
خالی از انگبین و از زنبور.
نظامی.
برای کسوت خدام درگهش خورشید
ز چرخ گاه منقش طراز دو گه ساد.
شمس فخری ( از جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
|| ( اِ ) دشت و بیابان و صحرا. ( برهان ) ( جهانگیری ). دشت و صحرای صاف. ساده. ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) :
ز چاه عشق برآمد دلم بساد، چنو
بمشک سوده برآورد چاه ساده ز نخ.
سوزنی ( از رشیدی ).
|| خوک نر. گراز. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
درختان کشته که داریم یاد
بدندان بدو نیمه کردند ساد .
اسدی ( از رشیدی ، جهانگیری ، انجمن آرا، آنندراج ).
|| ( ص ) ساده. مخفف سائیده :
باغ پر از حجله شد راغ پر از حله شد
دشت پر از دجله شد کوه پر از مشک ساد.
منوچهری ( دیوان ص 19 ).
|| بیریش. ( رشیدی ). رجوع به ساده شود. || ابله و نادان و ساده دل. ( رشیدی ). رجوع به ساده شود. || استاد. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مخفف استاد :
خلق گشت از قدوم زاهد شاد
زانکه او بد به پنددادن ساد.
_( سنائی ( از جهانگیری و رشیدی و انجمن آرا و آنندراج ). || ( معرب ، اِ ) مزید مؤخر امکنه : خسروسادفیروز. خسروساد قباد. خسروساد هرمز. و در این کلمات معرب «شاد» است.k05l )_

ساد. ( اِ ) ساد کندر. گیاهی داروئی که برگش پهن و بزرگ و خوشبو است ، ساذج معرب آن ، و به هندی پترج گویند. ( رشیدی ). رجوع به ساذج شود.

ساد. ( اِخ ) تیره ای از طایفه سهونی ایل چار لنگ بختیاری است.( جغرافیای سیاسی کیهان ص 76 ). رجوع به سهونی شود.

ساد. [ سادد ] ( ع ص ) سدکننده. ( از منتهی الارب ). || استوار. || راست. صواب گفتار. ( اقرب الموارد ). و کان بصیراً بالنحو ساداً فیه. ( یاقوت در معجم البلدان چ مارگیلوث ج 2 ص 64 س 1 ).

ساد. (اِ) ساد کندر. گیاهی داروئی که برگش پهن و بزرگ و خوشبو است ، ساذج معرب آن ، و به هندی پترج گویند. (رشیدی ). رجوع به ساذج شود.


ساد. (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چار لنگ بختیاری است .(جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به سهونی شود.


ساد. (ص ) مخفف ساده . بی نقش . بی نگار. مقابل منقش . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
موم سادم ز مهر خاتم دور
خالی از انگبین و از زنبور.

نظامی .


برای کسوت خدام درگهش خورشید
ز چرخ گاه منقش طراز دو گه ساد.

شمس فخری (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ).


|| (اِ) دشت و بیابان و صحرا. (برهان ) (جهانگیری ). دشت و صحرای صاف . ساده . (انجمن آرا) (رشیدی ) :
ز چاه عشق برآمد دلم بساد، چنو
بمشک سوده برآورد چاه ساده ز نخ .

سوزنی (از رشیدی ).


|| خوک نر. گراز. (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
درختان کشته که داریم یاد
بدندان بدو نیمه کردند ساد .

اسدی (از رشیدی ، جهانگیری ، انجمن آرا، آنندراج ).


|| (ص ) ساده . مخفف سائیده :
باغ پر از حجله شد راغ پر از حله شد
دشت پر از دجله شد کوه پر از مشک ساد.

منوچهری (دیوان ص 19).


|| بیریش . (رشیدی ). رجوع به ساده شود. || ابله و نادان و ساده دل . (رشیدی ). رجوع به ساده شود. || استاد. (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مخفف استاد :
خلق گشت از قدوم زاهد شاد
زانکه او بد به پنددادن ساد.
_(سنائی (از جهانگیری و رشیدی و انجمن آرا و آنندراج ). || (معرب ، اِ) مزید مؤخر امکنه : خسروسادفیروز. خسروساد قباد. خسروساد هرمز. و در این کلمات معرب «شاد» است .k05l)_

ساد. [ سادد ] (ع ص ) سدکننده . (از منتهی الارب ). || استوار. || راست . صواب گفتار. (اقرب الموارد). و کان بصیراً بالنحو ساداً فیه . (یاقوت در معجم البلدان چ مارگیلوث ج 2 ص 64 س 1).


فرهنگ عمید

خوک وحشی، گراز.
بی پیرایه، بی نقش ونگار، بی آلایش: برای کسوت خدام درگهش خورشید / ز چرخ گاه منقش طرازد و گه ساد (شمس فخری: مجمع الفرس: ساد ).
دشت، بیابان، صحرا.

بی‌پیرایه؛ بی‌نقش‌ونگار؛ بی‌آلایش: ◻︎ برای کسوت خدام درگهش خورشید / ز چرخ گاه منقش طرازد و گه ساد (شمس فخری: مجمع‌الفرس: ساد).


دشت؛ بیابان؛ صحرا.


خوک وحشی؛ گراز.


دانشنامه عمومی

ساد (استان پودلاسکی). ساد (به لهستانی: Sad) یک روستا در لهستان است که در گمینا کلشچله واقع شده است.
فهرست شهرهای لهستان

saad ریسمان , طناب


فرهنگستان زبان و ادب

[علوم نظامی] ← سامانۀ ارتباط داخلی

گویش مازنی

۱صدای صاف ۲در فرهنگ انجمن آرا و برهان قاطع مخفف ساده و بی ...


/saad/ صدای صاف - در فرهنگ انجمن آرا و برهان قاطع مخفف ساده و بی نقش و صاف و در آنندراج، دشت و صحرای صاف آمده است

پیشنهاد کاربران

سید، اقا، کدخدا، خان، شاهنشاه، حاکم، امپراطور

ساد. به معنی خالص و یا اصل هم معنا دارد.

ساد ( تاد ) ::در زبان لری بختیاری به معنی گراز

در قدیم طوایف جنگجو را ساد می نامیدند

طایفه هلیساد ایل بختیاروند
هلی ::هلیلی
ساد::گراز

طایفه هلیلی بیگیوند پلنگ منجزی
( حلیلی. خلیلی )


کلمات دیگر: