( مصدر ) تصدیق کردن باور کردن : فلان روز در حضرت حکایتی بگفتم که مرغی آتشخوار دیدهام مصدق نداشتند و از آن استبداعی بلیغ رفت .
مصدق داشتن
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
- مصدق داشتن ؛ تصدیق کردن. به درستی آن گواهی دادن. به راستی و به درستی پذیرفتن. باور کردن :
خدای را به یگانی بدان و از پس او
به هرچه گفت رسول ورا مصدق دار.
ناصرخسرو.
خدای را به یگانی بدان و از پس او
به هرچه گفت رسول ورا مصدق دار.
ناصرخسرو.
کلمات دیگر: