کلمه جو
صفحه اصلی

دینارگون

فرهنگ فارسی

زرین . طلایی .

لغت نامه دهخدا

دینارگون. ( ص مرکب ) زرین. طلایی. به رنگ زر. به رنگ دینار. ذهبی. ( ذخیره خوارزمشاهی ) :
تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون.
رودکی.
بعضی گفته اند که [ کژدم ] چند نوع است : سپید است... و ذهبی یعنی دینارگون. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سر او [ نی را ] بیالاید طلی کنند موی را دینارگون کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آفتاب دینارگون از مرحله سنبله در کفه ٔمیزان استقامت یافت. ( سندبادنامه ص 163 ). || ( اِ مرکب ) مرکبی است که در بیماریهای چشم بکار برند و رنگ آن برنگ دینار است. دینارجون. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به دینارجون شود.


کلمات دیگر: