کلمه جو
صفحه اصلی

تندی نمودن

فرهنگ فارسی

خشونت نمودن . درشتی نمودن .

لغت نامه دهخدا

تندی نمودن. [ ت ُ ن ُ/ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) خشونت نمودن. کج خلقی نمودن. تندی کردن. درشتی نمودن. تیزی نمودن :
که هر جای تندی نباید نمود
سر بی خرد را نباید ستود.
فردوسی.
شهنشاه در جنگ مردی نمود
دلیری و تندی و گُردی نمود.
فردوسی.
چو آشفته شد شیر تندی نمود
سر نیزه را سوی او کرد زود.
فردوسی.
چرا تندی نماید مهربانی
که از دلدار نَشْکیبد زمانی.
( ویس و رامین ).
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر ترا نیز دندان نبود.
( بوستان ).
و رجوع به تند و تندی کردن شود.


کلمات دیگر: