کلمه جو
صفحه اصلی

دیگر گونه

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) رنگ دیگر . ۲ - جور دیگر طور دیگر نوع دیگر . ۳ - سرنگون واژگون . ۴ - مغشوش مضطرب شوریده .

لغت نامه دهخدا

دیگرگونه. [ گ َ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) دگرگونه. دگرگون. واژگونه. وارونه. || مغشوش. مضطرب. شوریده. || طور دیگر. جور دیگر. نوعی دیگر : باشد که دشمنان تأویلی دیگرگونه کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83 ). فضل... با حسین مصعب پدر طاهر ذوالیمینین گفت پسرت طاهر دیگرگونه شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135 ). روز چهارم آدینه بار داد نه بر آن جمله که هر روزی بودی بلکه با حشمتی و تکلفی دیگرگونه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ). چون بشهر شد حالها همه دیگرگونه دید و کردارهای نیکو گرفته. ( قصص الانبیاء ص 200 ).


کلمات دیگر: