کلمه جو
صفحه اصلی

محدب


مترادف محدب : برآمده، برجسته، گوژ

متضاد محدب : مقعر

برابر پارسی : کوژ، برآمده

فارسی به انگلیسی

convex, gibbous, salient

crooked, curved, inclined, ill, wrong, unjust, dishonest, perverted, in a crooked manner, in a tilted or oblique position


convex


مترادف و متضاد

برآمده، برجسته، گوژ ≠ مقعر


protuberant (صفت)
باد کرده، برجسته، بر امده، محدب

gibbous (صفت)
برجسته، بر امده، محدب، گرده ماهی، گوژپشت

bulging (صفت)
برجسته، بر امده، محدب

bulgy (صفت)
بر امده، محدب، شکم دار

convex (صفت)
برجسته، محدب، کوژ، گرده ماهی

pulvinate (صفت)
بر امده، محدب، گوژدار، بالشتکی

فرهنگ فارسی

کوژ، گوژپشت، بر آمده، خلاف مقعر
(اسم ) ۱ - کوژ بر آمده مقابل مقعر . ۲ - کوژ پشت .
کنج گوژ دو تا

فرهنگ معین

(مُ حَ دَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) گوژپشت و برآمده .

لغت نامه دهخدا

محدب. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) گوژپشت گرداننده. ( آنندراج ). || که شایق و راغب کند. ( ناظم الاطباء ). || مهربان کننده کسی را. ( آنندراج ).

محدب. [ م ُ ح َدْ دِ ] ( ع ص ) آنکه پشت بلند می سازد و گوژپشت می کند. ( ناظم الاطباء ).

محدب. [ م ُ ح َدْ دَ ] ( ع ص ) احدب. خلاف مقعر. ( ازاقرب الموارد ). مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته. کنج. کوژ. دوتا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و منه محدب الکبد و مقعرها. ( اقرب الموارد ). حدبه دار و کوژپشت و برآمده. ( ناظم الاطباء ) : پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید ( کیلوس ) و آن رگ را به تازی الطالع من الکبد گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

محدب . [ م ُ ح َدْ دَ ] (ع ص ) احدب . خلاف مقعر. (ازاقرب الموارد). مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته . کنج . کوژ. دوتا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و منه محدب الکبد و مقعرها. (اقرب الموارد). حدبه دار و کوژپشت و برآمده . (ناظم الاطباء) : پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید (کیلوس ) و آن رگ را به تازی الطالع من الکبد گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


محدب . [ م ُ ح َدْ دِ ] (ع ص ) آنکه پشت بلند می سازد و گوژپشت می کند. (ناظم الاطباء).


محدب . [ م ُ دِ ] (ع ص ) گوژپشت گرداننده . (آنندراج ). || که شایق و راغب کند. (ناظم الاطباء). || مهربان کننده کسی را. (آنندراج ).


فرهنگ عمید

کوژ، بر آمده.

دانشنامه عمومی

محدب یا کوژ به نوعی منحنی گفته می شود که انحنای آن به طرف بیرون است (بر خلاف منحنی مقعر یا کاو).
تحدب در اقتصاد
مجموعه محدب
تابع محدب
پوش محدب
محدب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

دانشنامه آزاد فارسی

مُحَدّب (convex)
صفت سطحی که به بیرون، به سمت چشم ناظر، برآمدگی داشته باشد، مانند سطح بیرونی توپ. در هندسه، این اصطلاح را برای توصیف چندضلعیای به کار می برند که هیچ یک از زوایای داخلیآن بزرگ تر از۱۸۰ درجه نباشد. محدب متضاد مقعراست.

جدول کلمات

کوژ

پیشنهاد کاربران

کوژ، برآمده، برجسته، گوژ

برآمده

مطلعتان_


کلمات دیگر: