مترادف محدب : برآمده، برجسته، گوژ
متضاد محدب : مقعر
برابر پارسی : کوژ، برآمده
crooked, curved, inclined, ill, wrong, unjust, dishonest, perverted, in a crooked manner, in a tilted or oblique position
convex
برآمده، برجسته، گوژ ≠ مقعر
محدب . [ م ُ ح َدْ دَ ] (ع ص ) احدب . خلاف مقعر. (ازاقرب الموارد). مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته . کنج . کوژ. دوتا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و منه محدب الکبد و مقعرها. (اقرب الموارد). حدبه دار و کوژپشت و برآمده . (ناظم الاطباء) : پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید (کیلوس ) و آن رگ را به تازی الطالع من الکبد گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
محدب . [ م ُ ح َدْ دِ ] (ع ص ) آنکه پشت بلند می سازد و گوژپشت می کند. (ناظم الاطباء).
محدب . [ م ُ دِ ] (ع ص ) گوژپشت گرداننده . (آنندراج ). || که شایق و راغب کند. (ناظم الاطباء). || مهربان کننده کسی را. (آنندراج ).