کلمه جو
صفحه اصلی

بخاطر


برابر پارسی : بهر، به پاس، برای، از روی، از بهر، از برای

فارسی به عربی

خلال

مترادف و متضاد

through (حرف اضافه)
از میان، از وسط، بواسطه، بخاطر، در ظرف، از طریق

for (حرف اضافه)
در برابر، در مقابل، مربوط به، بجای، برای اینکه، بواسطه، در مدت، برای، بخاطر، به منظور، بجهت، از طرف، به بهای، برله، بقدر، بطرفداری از

pro (حرف اضافه)
بخاطر، له

فرهنگ فارسی

بجهت بسبب .

لغت نامه دهخدا

بخاطر. [ ب ِ طِ رِ ] ( حرف اضافه مرکب ) بجهت ِ. بسبب ِ. برای خاطرِ. ( آنندراج ) :
از من که شهره ام به غم افسانه گوش کن
یک حرف هم بخاطر دیوانه گوش کن.
علی خراسانی.
|| ( از: ب + خاطر ) بیاد. آنچه در دل گذرد. ( ناظم الاطباء ).
- بخاطر آوردن ؛ بیاد آوردن. ( ناظم الاطباء ). به خیال آوردن. یاد کردن. ( آنندراج ). بنظر آوردن. به ذکر آوردن.
- بخاطر داشتن ؛ محفوظ داشتن. ملحوظ داشتن. بیاد داشتن.
- بخاطر گذرانیدن ؛ در دل گذرانیدن. ( ناظم الاطباء ).
- بخاطر گذشتن ؛ در دل گذشتن. ( ناظم الاطباء ).

واژه نامه بختیاریکا

سی دل

پیشنهاد کاربران

به موجب / بموجب . . . . . . . . . . . .

by virtue of ( something )

همانگونه ک پیداست بهترین و زیبنده ترین جایگزین و برابر برای بخاطر همان بهر و از بهر میباشد و امیدوارم همه ایرانیان تلاش خود را در راستای بکاربری این واژه زیبا بکاربرند

Beacuse of

در گویش سیستانی به جای بخاطر می گویند وسیهvasiaeبه مانند وسیه توای کاربکردو

محض خاطر. . . . . .

در نتیجهٔ . . . . . . . . . .

به سبب . . . . . . . . . .

به مناسبت

به دلیل


کلمات دیگر: