کلمه جو
صفحه اصلی

بی وفا


مترادف بی وفا : پیمان شکن، خائن، عهدگسل، غدار، جفاجو، جفاگر

متضاد بی وفا : وفادار، وفامند

برابر پارسی : ناپایدار

فارسی به انگلیسی

unfaithful, inconstant, disloyal, fair-weather, faithless, false, falsehearted, fickle, mercurial, recreant, skittish, trifling, untrue, variable, wayward

unfaithful, inconstant


disloyal, fair-weather, faithless, false, falsehearted, fickle, mercurial, recreant, skittish, trifling, unfaithful, untrue, variable, wayward


فارسی به عربی

خائن , غیر مخلص , کافر , متقلب
غیر صحیح

خائن , غير مخلص , کافر , متقلب


مترادف و متضاد

fickle (صفت)
دمدمی، لوس، بی وفا، متلون، بی ثبات

variable (صفت)
بی قرار، متغیر، تغییر پذیر، بی وفا، بی ثبات، پر از تنوعات

recreant (صفت)
بی وفا، ناسپاس، تسلیم شونده

disloyal (صفت)
بی وفا، ناسپاس، سست پیمان

unfaithful (صفت)
بی وفا، سست پیمان، بی ایمان، بدقول، نقض ایمان

faithless (صفت)
بی وفا، بی ایمان، گول زن

untrue (صفت)
نا درست، بی وفا، غیر واقعی، خلاف واقع، ناراستین

fair-weather (صفت)
بی وفا، دارای هوای صاف

inconstant (صفت)
فانی، بی وفا، بی ثبات

پیمان‌شکن، خائن، عهدگسل، ≠ وفادار، وفامند


غدار، جفاجو، جفاگر


فرهنگ فارسی

که وفا ندارد ٠ مقابل وفادار ٠ مقابل باوفا ٠ کسیکه عهد و پیمان را بسر نبرد و دوستی را باخر نرساند ٠

لغت نامه دهخدا

بی وفا. [ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + وفا ) که وفا ندارد. مقابل وفادار. مقابل باوفا. کسی که عهد و پیمان را بسر نبرد و دوستی را به آخر نرساند. ( ناظم الاطباء ). زنهارخوار. کسی که پای بند وفا نیست :
با خردومند بی وفا بود این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت.
رودکی.
[ مردم ساردان ] مردمانی اند شوخروی... و بی وفا و خونخواره. ( حدود العالم ).
بدان ای پسر کاین جهان بی وفاست
پر از رنج و تیمار و درد و بلاست.
فردوسی.
سه روز اندرین کار بگریست زار
از آن بی وفا گردش روزگار.
فردوسی.
میان برادر به دو نیم کرد
چنان بی وفا ناسزاوار مرد.
فردوسی.
برفت یار بی وفا و شد چنین
سرای او خراب چون وفای او.
منوچهری.
سفله جهان بی وفاست ای بخرد
با تو کجابی وفا قرار کند.
ناصرخسرو.
که دنیا حریف دغا است و زمانه دوست بی وفاست. ( قصص الانبیاء ص 241 ).
یکعهد کن این دو بی وفا را
یکدست کنی چهار پا را.
نظامی.
نیفتاد آن رفیق بی وفا را
که بفرستد سلامی خشک ما را.
نظامی.
داد مراروزگار مالش دست جفا
با که توانم نمود نالش از این بی وفا.
خاقانی.
جهان را ندیدم وفاداریی
نخواهد کس از بی وفا یاریی.
سعدی.
من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست
بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم.
حافظ.
|| بی حقیقت. || غدار. ( ناظم الاطباء ). غدور. غادر. غدیر. غدارة؛ زن بی وفا. ( منتهی الارب ). شوخ چشم :
مرا اندرین کار یاری کنید
بر این بی وفا کامکاری کنید.
فردوسی.
ولیکن چو بد ز اختر بی وفاست
چه گویم که امروز روز بلاست.
فردوسی.
بدو گفت کاینک سر بی وفا
مکافات سازم جفا را جفا.
فردوسی.
که کرد آنچه کردی تو ای بی وفا
ببینی کنون زخم تیغ جفا.
فردوسی.
بدو دوک و پنبه فرستد نثار
تفو بر چنین بی وفا شهریار.
فردوسی.
بی وفا هست دوخته به دونخ
بدگهر هست هیزم دوزخ.
عنصری.
از ایشان غافل و طبع بی وفای روزگار از ایشان بی خبر. ( سندبادنامه ص 121 ).
چه نیکی طمع دارد آن بی وفا

بی وفا. [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + وفا) که وفا ندارد. مقابل وفادار. مقابل باوفا. کسی که عهد و پیمان را بسر نبرد و دوستی را به آخر نرساند. (ناظم الاطباء). زنهارخوار. کسی که پای بند وفا نیست :
با خردومند بی وفا بود این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت .

رودکی .


[ مردم ساردان ] مردمانی اند شوخروی ... و بی وفا و خونخواره . (حدود العالم ).
بدان ای پسر کاین جهان بی وفاست
پر از رنج و تیمار و درد و بلاست .

فردوسی .


سه روز اندرین کار بگریست زار
از آن بی وفا گردش روزگار.

فردوسی .


میان برادر به دو نیم کرد
چنان بی وفا ناسزاوار مرد.

فردوسی .


برفت یار بی وفا و شد چنین
سرای او خراب چون وفای او.

منوچهری .


سفله جهان بی وفاست ای بخرد
با تو کجابی وفا قرار کند.

ناصرخسرو.


که دنیا حریف دغا است و زمانه دوست بی وفاست . (قصص الانبیاء ص 241).
یکعهد کن این دو بی وفا را
یکدست کنی چهار پا را.

نظامی .


نیفتاد آن رفیق بی وفا را
که بفرستد سلامی خشک ما را.

نظامی .


داد مراروزگار مالش دست جفا
با که توانم نمود نالش از این بی وفا.

خاقانی .


جهان را ندیدم وفاداریی
نخواهد کس از بی وفا یاریی .

سعدی .


من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست
بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم .

حافظ.


|| بی حقیقت . || غدار. (ناظم الاطباء). غدور. غادر. غدیر. غدارة؛ زن بی وفا. (منتهی الارب ). شوخ چشم :
مرا اندرین کار یاری کنید
بر این بی وفا کامکاری کنید.

فردوسی .


ولیکن چو بد ز اختر بی وفاست
چه گویم که امروز روز بلاست .

فردوسی .


بدو گفت کاینک سر بی وفا
مکافات سازم جفا را جفا.

فردوسی .


که کرد آنچه کردی تو ای بی وفا
ببینی کنون زخم تیغ جفا.

فردوسی .


بدو دوک و پنبه فرستد نثار
تفو بر چنین بی وفا شهریار.

فردوسی .


بی وفا هست دوخته به دونخ
بدگهر هست هیزم دوزخ .

عنصری .


از ایشان غافل و طبع بی وفای روزگار از ایشان بی خبر. (سندبادنامه ص 121).
چه نیکی طمع دارد آن بی وفا
که باشد دعای بدش در قفا.

سعدی .


|| ناسپاس . نمک بحرام . (ناظم الاطباء) : هرچه بمن رسیده بود... خوش گشت که این کافرنعمت بی وفا را فروگرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69). و آن غلامان بی وفا را که آن ناجوانمردی کردند بسیار بنواختند و امیری ولایت و خرگاه دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 643). || ناپایدار. (ناظم الاطباء).

دانشنامه عمومی

بی وفا (سوئدی: Trolösa) فیلمی سوئدی در سبک درام به کارگردانی لیو اولمان است که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد.

نقل قول ها

بی وفا (فیلم ۲۰۰۲). بی وفا (به انگلیسی: Unfaithful) فیلمی اروتیک و درام به کارگردانی آدریان لین محصول ۲۰۰۲ آمریکا با بازی ریچارد گی یر و دایان لین است.

پیشنهاد کاربران

غدار

Fair weather friend is applied to aperson who is not your true friend. They are present when everything is going well or they need something, but as soon as you need them to return the favor they are . nowhere to be found

بی صفت

ناکث

پیمان شکن، غدار، جفاگر، عهدشکن

Unfaithful, disloyal

ابن الوقت

نداشتن عهد، بدقول،

خائن . . . . جفاکار . . . . . . غدار . . . . نمک نشناس . . .

سست مهر. [ س ُ م ِ ] ( ص مرکب ) آنکه دارای مهر و محبت اندکی باشد. ( ناظم الاطباء ) . بی وفا. بی محبت . که باندک تغییر حال دل از محبت برگیرد :
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد.
سعدی .


دلبر سست مهر سخت جفا
صاحب دوست رای دشمن خوی .
سعدی .


عروس ملک نکوروی دختریست ولیک
وفا نمیکند این سست مهر با داماد.
سعدی .

سست وفا. [ س ُ وَ ] ( ص مرکب ) آنکه وفای او کم باشد. ( آنندراج ) : آن سست وفا که یار دل سخت من است شمع دگران و آتش رخت من است . سعدی . بوی یار من از این سست وفا می آیدگلم از دست بگیرید که از کار شدم . نظیری .


کلمات دیگر: