سندان
فارسی به انگلیسی
anvil
فارسی به عربی
سندان
عربی به فارسی
سندان , روي سندان کوبيدن , استخوان سنداني
مترادف و متضاد
سندان، استخوان سندانی
سندان، استخوان سندانی، سندانی، عظم سندانی
سندان
شرط، سندان، گرو، میخ چوبی، ستون چوبی یا سنگی تزئینی
فرهنگ فارسی
افزار آهنی ضخیم که آهنگران قطعه آهن رابرروی آن، میگذارندوباپتک یاچکش میکوبند، میخ ستبریاتکه، آهن زیرکوبه در
( اسم ) ۱ - افزاری آهنین که آهنگران و مسگران و زرگران بر روی آن با پتک یا چکش فلز را بکوبند . ۲ - آهنی پهن که بر در کوبند و از کوفتن حلقه بر آن اهل خانه را خبر دار کنند . یا سندان گوش . یکی از سه استخوان کوچک داخل صندوق گوش میانی استخوان سندانی سندانی .
دهی است از دهستان آغیمنون بخش مرکزی شهرستان سراب .
( اسم ) ۱ - افزاری آهنین که آهنگران و مسگران و زرگران بر روی آن با پتک یا چکش فلز را بکوبند . ۲ - آهنی پهن که بر در کوبند و از کوفتن حلقه بر آن اهل خانه را خبر دار کنند . یا سندان گوش . یکی از سه استخوان کوچک داخل صندوق گوش میانی استخوان سندانی سندانی .
دهی است از دهستان آغیمنون بخش مرکزی شهرستان سراب .
فرهنگ معین
(س ) (اِ. ) ۱ - ابزار آهنی ضخیم که آهنگران آهن را روی آن گذاشته و با پُتک می کوبند. ۲ - تکه آهن زیر کوبة در.
لغت نامه دهخدا
سندان. [ س ِ ] ( اِ ) ابزاری است که آهنگران و مسگران بر آن چیزها کوبند. افزاری باشد مسگران و زرگران و آهنگران را. ( برهان ). آهنی ضخیم که فلزات و جز آن را بر آن نهند و با پتک کوبند. آلتی است معروف که آهنگران بدان آهن فولاد کوبند. ( آنندراج ). از آلات آهنگران و زرگران که آهن و زر و غیره بر آن نهاده میکوبند. بهندی آنرا اهرن گویند نه به معنی آنکه بهندی آنرا گهن و هتورا گویند. ( غیاث ). آهنی را گویند که آهنگران و نعلبندان دارند و آهن پاره ها به پتک بر آنجا راست کنند. ( صحاح الفرس ). علاة. ( منتهی الارب ). مقابل پتک و کدین. خایسک. ( یادداشت مؤلف ). مَسطبه. مِسطبه.مهمزة. ( منتهی الارب ). غفچ. آهنین کرسی :
بتی که غمزه ش از سندان کند گذاره
دلم بمژگان کرده ست پاره پاره.
برزم اندرون سنگ و سندان بدند.
رهایی نیابد از او بیخ و برگ.
چو سندان بدو پتک آهنگران.
اگر نهند بر آماجگاه او سندان.
مخالفان را دلهای سخت چون سندان.
چو آهنگران ابر مازندران.
نشاید کرد سندان جز بسندان.
چه زنی پتک بر این سرد و قوی سندان.
بزیر دندان چون موم یافت سندان را.
به پله بدی اندر هزار سندانم.
صبور نیست ولی صبر کار سندانست.
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند.
کی شودش پای بند کوره و سندان و دم.
ز خوف مرگ نتوان رست اگر در جوف سندانی.
بتی که غمزه ش از سندان کند گذاره
دلم بمژگان کرده ست پاره پاره.
دقیقی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 489 ).
کمندافکن و مرد میدان بدندبرزم اندرون سنگ و سندان بدند.
فردوسی.
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ رهایی نیابد از او بیخ و برگ.
فردوسی.
سر سروران زیر گرز گران چو سندان بدو پتک آهنگران.
فردوسی.
کند به تیر چو زنبورخانه سندان رااگر نهند بر آماجگاه او سندان.
فرخی.
بروز رزم بکوبد بنعل مرکب خویش مخالفان را دلهای سخت چون سندان.
فرخی.
چو سندان آهنگران گشت یخ چو آهنگران ابر مازندران.
منوچهری.
نباشد عشق را جز عشق درمان نشاید کرد سندان جز بسندان.
( ویس و رامین ).
چه روی از پس این دیو گریزنده چه زنی پتک بر این سرد و قوی سندان.
ناصرخسرو.
بفر دولت او هرکه قصد سندان کردبزیر دندان چون موم یافت سندان را.
ناصرخسرو.
همه به پله نیکی ز یک سپندان کم به پله بدی اندر هزار سندانم.
سوزنی.
به زیر ضربت خایسک محنت و شیون صبور نیست ولی صبر کار سندانست.
انوری.
منم آن کاوه که تأیید فریدونی بخت طالب کوره و سندان شدنم نگذارند.
خاقانی.
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک کی شودش پای بند کوره و سندان و دم.
خاقانی.
چو مرگ از راه جان آید نه از راه حواس توز خوف مرگ نتوان رست اگر در جوف سندانی.
سندان . [ س ِ ] (ع ص ) مردی قوی بزرگ جثه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گرگ سخت قوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
سندان . [ س ِ ] (اِ) ابزاری است که آهنگران و مسگران بر آن چیزها کوبند. افزاری باشد مسگران و زرگران و آهنگران را. (برهان ). آهنی ضخیم که فلزات و جز آن را بر آن نهند و با پتک کوبند. آلتی است معروف که آهنگران بدان آهن فولاد کوبند. (آنندراج ). از آلات آهنگران و زرگران که آهن و زر و غیره بر آن نهاده میکوبند. بهندی آنرا اهرن گویند نه به معنی آنکه بهندی آنرا گهن و هتورا گویند. (غیاث ). آهنی را گویند که آهنگران و نعلبندان دارند و آهن پاره ها به پتک بر آنجا راست کنند. (صحاح الفرس ). علاة. (منتهی الارب ). مقابل پتک و کدین . خایسک . (یادداشت مؤلف ). مَسطبه . مِسطبه .مهمزة. (منتهی الارب ). غفچ . آهنین کرسی :
بتی که غمزه ش از سندان کند گذاره
دلم بمژگان کرده ست پاره پاره .
کمندافکن و مرد میدان بدند
برزم اندرون سنگ و سندان بدند.
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ
رهایی نیابد از او بیخ و برگ .
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان بدو پتک آهنگران .
کند به تیر چو زنبورخانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان .
بروز رزم بکوبد بنعل مرکب خویش
مخالفان را دلهای سخت چون سندان .
چو سندان آهنگران گشت یخ
چو آهنگران ابر مازندران .
نباشد عشق را جز عشق درمان
نشاید کرد سندان جز بسندان .
چه روی از پس این دیو گریزنده
چه زنی پتک بر این سرد و قوی سندان .
بفر دولت او هرکه قصد سندان کرد
بزیر دندان چون موم یافت سندان را.
همه به پله ٔ نیکی ز یک سپندان کم
به پله ٔ بدی اندر هزار سندانم .
به زیر ضربت خایسک محنت و شیون
صبور نیست ولی صبر کار سندانست .
منم آن کاوه که تأیید فریدونی بخت
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند.
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
کی شودش پای بند کوره و سندان و دم .
چو مرگ از راه جان آید نه از راه حواس تو
ز خوف مرگ نتوان رست اگر در جوف سندانی .
چو سندان کسی سخت رویی نکرد
که خایسک تأدیب بر سر نخورد.
دل تنگ مکن که سنگ و سندان
پیوسته درم زنند و دینار.
بس راه نوردی ای دریغا هست
دو پاشنه چون دو سخت سندانم .
- سردسندان ؛ تعبیری است مثلی ، تسلیم ازناچاری . (یادداشت مؤلف ).
- سندان را مشت زدن ؛ کار لغو و بی حاصل کردن :
پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را.
- سندان کین ؛ کنایه از کین استوار و دشمنی سخت است :
دریغ آمد او را سپهبد بمرگ
که سندان کین بد سرش زیر ترگ .
- مثل سندان ؛ سخت ِ سخت :
از هر سوئی فراغ بجان تو
بسته یخ است پیش چو سندانا.
|| تنکه ٔ آهنی که بر تخته درهای کوچه میخ زنند تا کسی که خواهد صاحب خانه را خبردار کند حلقه را بر تنکه ٔ آهنی زند. (برهان ) (از غیاث ). تنکه ٔ آهنی که با میخ بر تخته ٔ در بدوزند تا اگر کسی خواهد که صاحب خانه را از آمدن خود خبردار کند حلقه را بر آن تنکه آهنی زند تا در صدا کند. (جهانگیری ). آهن پهن که بر در کوبند و حلقه را بر آن زنند تا مردم خانه خبردار شوند و بیرون آیند :
دی گذشت امروز خوش زی زآنکه خود دست صبوح
حلقه بر سندان عشرتخانه ٔ فردا زند.
در جان میزند هجر تو دیریست
که بانگ حلقه و سندان می آید.
دولت دوید و هفت در آسمان گشاد
چون برزدیم حلقه بسندان صبحگاه .
در ایوان شاهی در دولتش را
فلک حلقه و ماه سندان نماید.
بود با یار خود خوش و خندان
کآمد آواز حلقه و سندان .
|| یکی از استخوانهای سه گانه ٔ گوش میانی که بشکل یک دندان کرسی دو ریشه ای است و بوسیله ٔ قسمت پهن خود(سطح پهن فوقانی ) با استخوان چکشی مفصل شده است . استخوان سندانی .
بتی که غمزه ش از سندان کند گذاره
دلم بمژگان کرده ست پاره پاره .
دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 489).
کمندافکن و مرد میدان بدند
برزم اندرون سنگ و سندان بدند.
فردوسی .
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ
رهایی نیابد از او بیخ و برگ .
فردوسی .
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان بدو پتک آهنگران .
فردوسی .
کند به تیر چو زنبورخانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان .
فرخی .
بروز رزم بکوبد بنعل مرکب خویش
مخالفان را دلهای سخت چون سندان .
فرخی .
چو سندان آهنگران گشت یخ
چو آهنگران ابر مازندران .
منوچهری .
نباشد عشق را جز عشق درمان
نشاید کرد سندان جز بسندان .
(ویس و رامین ).
چه روی از پس این دیو گریزنده
چه زنی پتک بر این سرد و قوی سندان .
ناصرخسرو.
بفر دولت او هرکه قصد سندان کرد
بزیر دندان چون موم یافت سندان را.
ناصرخسرو.
همه به پله ٔ نیکی ز یک سپندان کم
به پله ٔ بدی اندر هزار سندانم .
سوزنی .
به زیر ضربت خایسک محنت و شیون
صبور نیست ولی صبر کار سندانست .
انوری .
منم آن کاوه که تأیید فریدونی بخت
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند.
خاقانی .
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
کی شودش پای بند کوره و سندان و دم .
خاقانی .
چو مرگ از راه جان آید نه از راه حواس تو
ز خوف مرگ نتوان رست اگر در جوف سندانی .
عطار.
چو سندان کسی سخت رویی نکرد
که خایسک تأدیب بر سر نخورد.
سعدی .
دل تنگ مکن که سنگ و سندان
پیوسته درم زنند و دینار.
سعدی .
بس راه نوردی ای دریغا هست
دو پاشنه چون دو سخت سندانم .
ملک الشعراء بهار.
- سردسندان ؛ تعبیری است مثلی ، تسلیم ازناچاری . (یادداشت مؤلف ).
- سندان را مشت زدن ؛ کار لغو و بی حاصل کردن :
پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را.
سعدی .
- سندان کین ؛ کنایه از کین استوار و دشمنی سخت است :
دریغ آمد او را سپهبد بمرگ
که سندان کین بد سرش زیر ترگ .
فردوسی .
- مثل سندان ؛ سخت ِ سخت :
از هر سوئی فراغ بجان تو
بسته یخ است پیش چو سندانا.
ابوالعباس .
|| تنکه ٔ آهنی که بر تخته درهای کوچه میخ زنند تا کسی که خواهد صاحب خانه را خبردار کند حلقه را بر تنکه ٔ آهنی زند. (برهان ) (از غیاث ). تنکه ٔ آهنی که با میخ بر تخته ٔ در بدوزند تا اگر کسی خواهد که صاحب خانه را از آمدن خود خبردار کند حلقه را بر آن تنکه آهنی زند تا در صدا کند. (جهانگیری ). آهن پهن که بر در کوبند و حلقه را بر آن زنند تا مردم خانه خبردار شوند و بیرون آیند :
دی گذشت امروز خوش زی زآنکه خود دست صبوح
حلقه بر سندان عشرتخانه ٔ فردا زند.
فضل بن یحیی هروی .
در جان میزند هجر تو دیریست
که بانگ حلقه و سندان می آید.
خاقانی .
دولت دوید و هفت در آسمان گشاد
چون برزدیم حلقه بسندان صبحگاه .
خاقانی .
در ایوان شاهی در دولتش را
فلک حلقه و ماه سندان نماید.
خاقانی .
بود با یار خود خوش و خندان
کآمد آواز حلقه و سندان .
جامی (از آنندراج ).
|| یکی از استخوانهای سه گانه ٔ گوش میانی که بشکل یک دندان کرسی دو ریشه ای است و بوسیله ٔ قسمت پهن خود(سطح پهن فوقانی ) با استخوان چکشی مفصل شده است . استخوان سندانی .
سندان . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب . دارای 400 تن سکنه است . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
فرهنگ عمید
۱. افزار آهنی ضخیم که آهنگران قطعۀ آهنی را به روی آن می گذارند و با پتک یا چکش می کوبند.
۲. [قدیمی] میخ ستبر و یا تکۀ آهن زیر کوبۀ در.
۲. [قدیمی] میخ ستبر و یا تکۀ آهن زیر کوبۀ در.
دانشنامه عمومی
سِندان ابزاری فلزی است که آهنگران، مسگران و نعلبندان اشیاء را بر آن می کوبند یا آهن پاره ها را با پتک بر روی آن صاف می کنند.
Andrews, Jack (1994). New Edge of the Anvil. ISBN 1-879535-09-2.
Wikipedia-bijdragers, "Aambeeld (gereedschap)," Wikipedia, de vrije encyclopedie, (accessed maart 27, 2011).
سندان از چدن یا فولاد ساخته می شود و روی پایه ای چدنی یا قطعه ای چوب محکم قرار داده می شود. سطح سندان را سخت می کنند و دماغه سندان شکل های گوناگونی دارد و به کمک آن می توان فلزات را به شکل دلخواه آهنگری کرد. برخی سندان ها نیز دو دماغه هستند.
لَختی (ماند) سندان باعث می شود تا انرژی ابزار ضربه زننده به شیء ضربه خورنده منتقل شود.نام های دیگری که در قدیم برای سندان به کار می رفت، آهنین کرسی، غفچ و خایسک بود.
سندان ها را معمولاً بر اساس وزن دسته بندی می کنند. آهنگران فلزات قیمتی معمولاً از سندان هایی چند کیلویی استفاده می کنند اما آهنگران ابزارساز در شهرها و روستاهای قدیم معمولاً سندان هایی سنگین داشتند که وزن آن ها گاه به ۲۰۰ یا ۴۰۰ کیلوگرم هم می رسید.
Andrews, Jack (1994). New Edge of the Anvil. ISBN 1-879535-09-2.
Wikipedia-bijdragers, "Aambeeld (gereedschap)," Wikipedia, de vrije encyclopedie, (accessed maart 27, 2011).
سندان از چدن یا فولاد ساخته می شود و روی پایه ای چدنی یا قطعه ای چوب محکم قرار داده می شود. سطح سندان را سخت می کنند و دماغه سندان شکل های گوناگونی دارد و به کمک آن می توان فلزات را به شکل دلخواه آهنگری کرد. برخی سندان ها نیز دو دماغه هستند.
لَختی (ماند) سندان باعث می شود تا انرژی ابزار ضربه زننده به شیء ضربه خورنده منتقل شود.نام های دیگری که در قدیم برای سندان به کار می رفت، آهنین کرسی، غفچ و خایسک بود.
سندان ها را معمولاً بر اساس وزن دسته بندی می کنند. آهنگران فلزات قیمتی معمولاً از سندان هایی چند کیلویی استفاده می کنند اما آهنگران ابزارساز در شهرها و روستاهای قدیم معمولاً سندان هایی سنگین داشتند که وزن آن ها گاه به ۲۰۰ یا ۴۰۰ کیلوگرم هم می رسید.
wiki: استان آذربایجان شرقی ایران است.
کوه سندان کوهی است در استان زنجان ایران.
سندانی نام یکی از استخوان ها در گوش انسان است.
سندانی نام یکی از جنس های گیاهان است.
کوه سندان کوهی است در استان زنجان ایران.
سندانی نام یکی از استخوان ها در گوش انسان است.
سندانی نام یکی از جنس های گیاهان است.
wiki: دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب واقع شده است.
فهرست آثار ملی ایران
سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری
محوطه روستای سندان مربوط به سده های میانه دوران های تاریخی پس از اسلام است و در شهرستان سراب، بخش مرکزی، دهستان حومه، روستای سندان واقع شده و این اثر در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۸۷ با شمارهٔ ثبت ۲۳۹۳۳ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
روستای سندان در ۳ کیلومتری شهرستان سراب قرار دارد جمعیت این روستا در حدود ۵۰۰ نفر می باشد
اهالی به کار کشاورزی و دامداری ودرکارخانهای سراب بافت وشهرک صنعتی مشغول می باشنددر این روستا سه عددچشمه زیر زمینی بنام مرجان بلاغی و بلاغ سوی گوزع وارخ سوی کردمیر ودارای دو عدد رودخانه فصلی بنام گواشین چایی وکردمیر چایی است و بناهای مسکونی این روستابر روی یک تپه قرارگرفته که زیبایی خاصی به این روستا داده است صاحبعلی طالبی سندانی
فهرست آثار ملی ایران
سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری
محوطه روستای سندان مربوط به سده های میانه دوران های تاریخی پس از اسلام است و در شهرستان سراب، بخش مرکزی، دهستان حومه، روستای سندان واقع شده و این اثر در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۸۷ با شمارهٔ ثبت ۲۳۹۳۳ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
روستای سندان در ۳ کیلومتری شهرستان سراب قرار دارد جمعیت این روستا در حدود ۵۰۰ نفر می باشد
اهالی به کار کشاورزی و دامداری ودرکارخانهای سراب بافت وشهرک صنعتی مشغول می باشنددر این روستا سه عددچشمه زیر زمینی بنام مرجان بلاغی و بلاغ سوی گوزع وارخ سوی کردمیر ودارای دو عدد رودخانه فصلی بنام گواشین چایی وکردمیر چایی است و بناهای مسکونی این روستابر روی یک تپه قرارگرفته که زیبایی خاصی به این روستا داده است صاحبعلی طالبی سندانی
wiki: سندان (روستا)
گویش مازنی
/sendaan/ سندان
پیشنهاد کاربران
سندان ؛ در اصل ( زندان ) فارسی و از ترکیب دو واژه ( زن ؛ دان ) درست شده که ( زن ) فعل امر از زدن ؛ و پسوند ( دان ) به معنی محل ومکان
و رویهم یعنی ( جای زدن ) است
و رویهم یعنی ( جای زدن ) است
سندان: دکتر کزازی در مورد واژه ی "سندان " می نویسد : ( ( سندان می تواند بود که از دو پاره سن / دان ( پساوند ) ساخته شده باشد. پاره ی نخستین واژه همان می تواند بود که در ریخت زن در واژه ی "زندان" کاربرد یافته است. " سن" و "زن" را ریخت هایی بازمانده از زئنهٔ اوستایی به معنی جنگ ابزار آهنین می توان دانست که در پهلوی در ریخت زنzēn و در پارسی در ریخت " زین"، با دیگر گونی معنای آن به ساخت و ستام اسب، بازمانده است. ) ) .
( ( �گرفتار فرمان یزدان بود
و اگر چند دندانْش سندان بود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۱۹. )
( ( �گرفتار فرمان یزدان بود
و اگر چند دندانْش سندان بود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۱۹. )
کلمات دیگر: