کلمه جو
صفحه اصلی

نوبت رسیدن

فرهنگ فارسی

هنگام و زمان کاری فرا رسیدن ٠ نوبت کسی رسیدن یا نوبت به کسی رسیدن ٠

لغت نامه دهخدا

نوبت رسیدن. [ ن َ / نُو ب َ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) هنگام و زمان کاری فرارسیدن. نوبت کسی رسیدن یا نوبت به کسی رسیدن : دور به او رسیدن. دوران او فرارسیدن. زمان و مجال بدو رسیدن : و تا سال دیگر نوبت بدین می نرسد که یک نوبت داشته باشد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
وز آن پس چو نوبت به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید.
فردوسی.
مگر از شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی به من چون رسید.
فردوسی.
رسید از او به سلیمان چو باز نوبت ملک
ز باختر بگرفت او به حکم تا خاور.
ناصرخسرو.
نوبت هدهد رسید و پیشه اش
وآن بیان صنعت واندیشه اش.
مولوی.
چو نوبت رسد زین جهان غربتش
ترحم فرستند بر تربتش.
سعدی.
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زآن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند.
محتشم.

پیشنهاد کاربران

( نوبت آمدن ) نوبت آمدن. [ ن َ / نُو ب َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت رسیدن :
درطبع جهان اگر وفائی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
خیام.
- نوبت ِ. . . آمدن ؛ نوبت آن شدن. هنگام انجام کاری فرارسیدن. مجال و موقع به دست آمدن :
چون که آید نوبت شکر نعم
اختیارت نیست وز سنگی تو کم.
مولوی.
- نوبت به سر آمدن ؛ مجال نماندن. زمان و فرصت پایان گرفتن.
- نوبت کسی به سر آمدن ؛ کنایه از درگذشتن و سپری شدن :
به تو داد یک روز نوبت پدر
سزد گر تو را نوبت آید به سر.
فردوسی.


کلمات دیگر: