کلمه جو
صفحه اصلی

ندامت


مترادف ندامت : انفعال، پشیمانی، تاسف، لهف، ندم

برابر پارسی : پشیمانی، افسوس، شرمساری

فارسی به انگلیسی

regrat, remorse


compunction, contriteness, contrition, penitence, regret, remorse, repentance, rue

فارسی به عربی

توبة

مترادف و متضاد

rue (اسم)
غم و اندوه، غم، پشیمانی، ندامت، غصه، سداب ها

compunction (اسم)
غرامت، رحم، پشیمانی، ندامت

repentance (اسم)
پشیمانی، ندامت، توبه، اصلاح مسیر زندگی

remorse (اسم)
پریشانی، افسوس، پشیمانی، ندامت، سرزنش وجدان

contrition (اسم)
پشیمانی، ندامت، توبه

penitence (اسم)
پشیمانی، ندامت، توبه، طلب مغفرت

فرهنگ فارسی

پشیمانی، پشیمان شدن، اندوه وافسوس
۱ - ( مصدر ) پشیمان شدن تاسف خوردن . ۲ - ( اسم ) پشیمانی تاسف : ...خصمان خیره برماچیره شوند... آنگاه ندامت و پشیمانی سود ندارد.

فرهنگ معین

(نَ مَ ) [ ع . ندامة ] (اِمص . ) پشیمانی ، افسوس .

لغت نامه دهخدا

ندامت. [ ن َ م َ ] ( ع اِمص ) پشیمانی. افسوس. تأسف. ( ناظم الاطباء ). ندم. ( المنجد ). ندامة. رجوع به ندم و ندامة شود :
جز ندامت به قیامت نبود رهبر تو
تات میخواره رفیق است و رباخواره ندیم.
ناصرخسرو.
تا ز تو بازمانده ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم.
ناصرخسرو.
چون آن دوراندیش به خانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. ( کلیله و دمنه ). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. ( کلیله و دمنه ). کیست که بر شریر فتان مخالطت گزیند و در حسرت وندامت نیفتد. ( کلیله و دمنه ).
از تک وتازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک وتاز است.
خاقانی.
هر نفسی کآن به ندامت بود
شحنه غوغای قیامت بود.
نظامی.
گر ز شوق حق کند گریه دراز
یا ندامت از گناهی در نماز.
مولوی.
- ندامت بردن ؛ پشیمان گشتن. تأسف خوردن. بر کرده و گذشته پشیمان و متأسف شدن : هرکه ناآزموده را کار بزرگ فرماید ندامت برد. ( گلستان ).
- ندامت خوردن ؛ تأسف خوردن. دریغ و افسوس خوردن. ندامت بردن :
هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر
هر نفسی میخورم هزار ندامت.
سعدی.
هرکه فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش.
سعدی.
در سر سودای وصلش عمرها کردم زیان
ور ندامت می خورم اکنون ندارد سود من.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
- ندامت زده ؛ پشیمان. متأسف. متحسر :
دام تسخیر دو عالم نفس نومیدی است
ای ندامت زده سررشته آهی دریاب.
بیدل ( از آنندراج ).
- ندامت کشیدن ؛ ندامت خوردن. ندامت بردن :
بی تو جامی نکشد گل که ندامت نکشد
سرو با همرهی قد تو قامت نکشد.
مشرقی ( از آنندراج ).

ندامة. [ ن َ م َ ] ( ع اِمص ) پشیمانی. ( منتهی الارب ). ندامت. رجوع به ندامت شود. || ( مص ) پشیمان شدن و متأسف و غمگین شدن بر آنچه کرده است. ( از اقرب الموارد ). ندم. ( آنندراج ) ( المنجد ). پشیمان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( منتهی الارب ). رجوع به ندامت و نَدَم شود :
من جرب المجرب حلت به الندامة.
حافظ.

ندامت . [ ن َ م َ ] (ع اِمص ) پشیمانی . افسوس . تأسف . (ناظم الاطباء). ندم . (المنجد). ندامة. رجوع به ندم و ندامة شود :
جز ندامت به قیامت نبود رهبر تو
تات میخواره رفیق است و رباخواره ندیم .

ناصرخسرو.


تا ز تو بازمانده ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم .

ناصرخسرو.


چون آن دوراندیش به خانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. (کلیله و دمنه ). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. (کلیله و دمنه ). کیست که بر شریر فتان مخالطت گزیند و در حسرت وندامت نیفتد. (کلیله و دمنه ).
از تک وتازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک وتاز است .

خاقانی .


هر نفسی کآن به ندامت بود
شحنه ٔ غوغای قیامت بود.

نظامی .


گر ز شوق حق کند گریه دراز
یا ندامت از گناهی در نماز.

مولوی .


- ندامت بردن ؛ پشیمان گشتن . تأسف خوردن . بر کرده و گذشته پشیمان و متأسف شدن : هرکه ناآزموده را کار بزرگ فرماید ندامت برد. (گلستان ).
- ندامت خوردن ؛ تأسف خوردن . دریغ و افسوس خوردن . ندامت بردن :
هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر
هر نفسی میخورم هزار ندامت .

سعدی .


هرکه فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش .

سعدی .


در سر سودای وصلش عمرها کردم زیان
ور ندامت می خورم اکنون ندارد سود من .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- ندامت زده ؛ پشیمان . متأسف . متحسر :
دام تسخیر دو عالم نفس نومیدی است
ای ندامت زده سررشته ٔ آهی دریاب .

بیدل (از آنندراج ).


- ندامت کشیدن ؛ ندامت خوردن . ندامت بردن :
بی تو جامی نکشد گل که ندامت نکشد
سرو با همرهی قد تو قامت نکشد.

مشرقی (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

پشیمان شدن، پشیمانی، اندوه و افسوس.
* ندامت خوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] پشیمان شدن و افسوس خوردن.
* ندامت کشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] پشیمانی کشیدن، پشیمانی بردن.

پشیمان شدن؛ پشیمانی؛ اندوه و افسوس.
⟨ ندامت خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] پشیمان شدن و افسوس خوردن.
⟨ ندامت کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] پشیمانی کشیدن؛ پشیمانی بردن.


فرهنگ فارسی ساره

پشیمان


پیشنهاد کاربران

ندا به مانای بیزاری جستن که با پسوند" مت" به چم اندیشه، همراه و یاری دهنده بکاررفته است

انفعال، پشیمانی، تاسف، لهف، ندم


کلمات دیگر: