مترادف تعلیم دادن : آموختن، آموزش دادن، یاد دادن، تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن
تعلیم دادن
مترادف تعلیم دادن : آموختن، آموزش دادن، یاد دادن، تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن
فارسی به انگلیسی
breed, drill, educate, ground, instruct, teach, prime, train
to teach, to instruct, to train
فارسی به عربی
احدس , تعلم , علم , مثقاب , نور
احدس , تعلم , علم , مثقاب , نور
( تعلیم دادن(به ) ) مر
( تعلیم دادن(به ) ) مر
مترادف و متضاد
آموختن، آموزش دادن، یاد دادن
تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن
۱. آموختن، آموزش دادن، یاد دادن
۲. تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن
تربیت کردن، فرهیختن، تعلیم دادن، دانش اموختن
تربیت کردن، فرهیختن، تعلیم دادن، ورزیدن
اگاه کردن، دستور دادن، درک کردن، تعلیم دادن
تمرین کردن، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین دادن، مشق دادن، ممارست کردن
راهنمایی کردن، تعلیم دادن
راهنمایی کردن، تعلیم دادن، یاد دادن، اموختن به، اموزاندن
تعلیم دادن، اموختن، درس دادن، معلمی یا تدریس کردن
روشن کردن، تعلیم دادن، روشنفکر کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) آموختن یاد دادن .
لغت نامه دهخدا
تعلیم دادن. [ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) آموزانیدن. بیاگاهانیدن. آموختن چیزی بکسی :
تشریف ضربت او ارواح وحشیان را
تعلیم شکر دادی هنگام انفصالش.
اگر نباشد در بزم آن نگار سپند.
دل آنقدر ببر که توانی نگاه داشت.
آنکه چندین به تو تعلیم ستمکاری داد.
تشریف ضربت او ارواح وحشیان را
تعلیم شکر دادی هنگام انفصالش.
خاقانی.
خری را ابلهی تعلیم میداد.( گلستان ).
نشست و خاست بعاشق که میدهد تعلیم اگر نباشد در بزم آن نگار سپند.
صائب ( از آنندراج ).
تعلیم ناز چند دهی چشم مست رادل آنقدر ببر که توانی نگاه داشت.
اختری یزدی ( ایضاً ).
کاش یک حرف وفا نیز بگوش تو زدی آنکه چندین به تو تعلیم ستمکاری داد.
سنجرکاشی ( ایضاً ).
واژه نامه بختیاریکا
وا نوه نُهادن
پیشنهاد کاربران
آموزاندن، آموزانیدن
کلمات دیگر: