مترادف سرخر : مخل، مزاحم، مصدع، مترسک
سرخر
مترادف سرخر : مخل، مزاحم، مصدع، مترسک
فارسی به انگلیسی
obtrusive, bore, gooseberry
pest, trouble
مترادف و متضاد
اسم
مخل، مزاحم
مصدع
مترسک
اذیت، ازار، ناگواری، سر خر، مایه رنجش، مایه تصدیع خاطر
سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر
سر خر، تباه کننده، محل عیش دیگران، فاسد سازنده
سر خر، کاسه زانو، استخوان کشگک
سر خر
سر خر، کاسه زانو، استخوان کشکک، طشت کوچک
۱. مخل، مزاحم
۲. مصدع
۳. مترسک
فرهنگ فارسی
ده دهستان جمع آبرود بخش حومه شهرستان دماوند .
۱ - کله الاغ راس الحمار . ۲ - ( صفت ) آنکه بی موقع جایی آید و مزاحم شود مزاحم . ۳ - بی حیا بی شرم .
۱ - کله الاغ راس الحمار . ۲ - ( صفت ) آنکه بی موقع جایی آید و مزاحم شود مزاحم . ۳ - بی حیا بی شرم .
فرهنگ معین
(سَ. خَ ) (ص مر. ) (عا. ) مزاحم ، سربار.
لغت نامه دهخدا
سرخر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان جمعآبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند.دارای 115 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سرخر. [ س َ رِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف و به عربی رأس الحمار میگویند. ( برهان ). سر الاغ. || چوبی که سر خر بدان برداشته بر کناره فالیز گذارند. ( غیاث ) :
آن خرسری که شعر سراید به لحن خر
پالیز شاعران را گوید سرخرم
یعنی ز من شکوهد هر جا که شاعری است
آن ظن مبر به من که بدو این گمان برم.
ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سرخر باشند آن مجلس پالیز.
نگشت بی سرخر کوک ساز عشرت ما.
- امثال :
سرخر باش صاحب زر باش.
یک دم نشد که بی سرخر زندگی کنیم.
سرخر. [ ] ( اِخ ) دهی از دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند.دارای 115 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
آن خرسری که شعر سراید به لحن خر
پالیز شاعران را گوید سرخرم
یعنی ز من شکوهد هر جا که شاعری است
آن ظن مبر به من که بدو این گمان برم.
سوزنی.
گفت دهاقین را رسمی باشد که در میان جالیز چشم زخم را سرخر آویزند. ( جهانگشای جوینی ). || ( ص مرکب ) بی حیا. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کنایه از مردم بی حیا باشد. ( برهان ). || مخل. ( انجمن آرا ). مخل و برهمزن کار. ( غیاث ) ( آنندراج ). || گرانجان که نه بر جای خود در مجلس نشیند. ( غیاث ). کسی که بی موقع به جایی بیاید و بنشیند که جای او نباشد. ( برهان ) ( آنندراج ). آنکه حضور یا ورود او مانع گفتاری یا کردن کاری است. ( یادداشت مؤلف ). مزاحم : ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سرخر باشند آن مجلس پالیز.
سوزنی.
همیشه گرم چو طنبور بود صحبت مانگشت بی سرخر کوک ساز عشرت ما.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
- سرخر شدن ؛ مزاحم شدن. موی دماغ شدن.- امثال :
سرخر باش صاحب زر باش.
یک دم نشد که بی سرخر زندگی کنیم.
سرخر. [ ] ( اِخ ) دهی از دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند.دارای 115 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
سرخر. [ س َ رِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف و به عربی رأس الحمار میگویند. (برهان ). سر الاغ . || چوبی که سر خر بدان برداشته بر کناره ٔ فالیز گذارند. (غیاث ) :
آن خرسری که شعر سراید به لحن خر
پالیز شاعران را گوید سرخرم
یعنی ز من شکوهد هر جا که شاعری است
آن ظن مبر به من که بدو این گمان برم .
گفت دهاقین را رسمی باشد که در میان جالیز چشم زخم را سرخر آویزند. (جهانگشای جوینی ). || (ص مرکب ) بی حیا. (انجمن آرا) (آنندراج ). کنایه از مردم بی حیا باشد. (برهان ). || مخل . (انجمن آرا). مخل و برهمزن کار. (غیاث ) (آنندراج ). || گرانجان که نه بر جای خود در مجلس نشیند. (غیاث ). کسی که بی موقع به جایی بیاید و بنشیند که جای او نباشد. (برهان ) (آنندراج ). آنکه حضور یا ورود او مانع گفتاری یا کردن کاری است . (یادداشت مؤلف ). مزاحم :
ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سرخر باشند آن مجلس پالیز.
همیشه گرم چو طنبور بود صحبت ما
نگشت بی سرخر کوک ساز عشرت ما.
- سرخر شدن ؛ مزاحم شدن . موی دماغ شدن .
- امثال :
سرخر باش صاحب زر باش .
یک دم نشد که بی سرخر زندگی کنیم .
آن خرسری که شعر سراید به لحن خر
پالیز شاعران را گوید سرخرم
یعنی ز من شکوهد هر جا که شاعری است
آن ظن مبر به من که بدو این گمان برم .
سوزنی .
گفت دهاقین را رسمی باشد که در میان جالیز چشم زخم را سرخر آویزند. (جهانگشای جوینی ). || (ص مرکب ) بی حیا. (انجمن آرا) (آنندراج ). کنایه از مردم بی حیا باشد. (برهان ). || مخل . (انجمن آرا). مخل و برهمزن کار. (غیاث ) (آنندراج ). || گرانجان که نه بر جای خود در مجلس نشیند. (غیاث ). کسی که بی موقع به جایی بیاید و بنشیند که جای او نباشد. (برهان ) (آنندراج ). آنکه حضور یا ورود او مانع گفتاری یا کردن کاری است . (یادداشت مؤلف ). مزاحم :
ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سرخر باشند آن مجلس پالیز.
سوزنی .
همیشه گرم چو طنبور بود صحبت ما
نگشت بی سرخر کوک ساز عشرت ما.
شفیع اثر (از آنندراج ).
- سرخر شدن ؛ مزاحم شدن . موی دماغ شدن .
- امثال :
سرخر باش صاحب زر باش .
یک دم نشد که بی سرخر زندگی کنیم .
اصطلاحات
معنی اصطلاح -> سرخر ( توهین آمیز )
مزاحم؛ کسی که حضورش در جایی دیگران را آزار دهد
مثال:
- تا خواستم با دختره کمی نزدیک بشم این پیرزن سرخر شد.
ابلیس کی گذاشت که ما بندگی کنیم یک دم نشد که بی سرخر زندگی کنیم
توضیح:
همچنین ← موی دماغ کسی شدن
مزاحم؛ کسی که حضورش در جایی دیگران را آزار دهد
مثال:
- تا خواستم با دختره کمی نزدیک بشم این پیرزن سرخر شد.
ابلیس کی گذاشت که ما بندگی کنیم یک دم نشد که بی سرخر زندگی کنیم
توضیح:
همچنین ← موی دماغ کسی شدن
گویش مازنی
/sare Khor/ زنی که چنین شوی را از دست داده و زنده مانده باشد – نوزادی که با تولدش پدرش نیز مرده باشد – نوعی نفرین
زنی که چنین شوی را از دست داده و زنده مانده باشد – نوزادی ...
واژه نامه بختیاریکا
( سَر خَر ) طفلی که با به دنیا آمدنش یکی از والدینش ( خصوصا پدرش ) فوت کرده باشند؛ کسیکه زادنش باعث مردن کس یا کسانی شود
پیشنهاد کاربران
در زبان محلی وقتی یک نفر ازدست کسی ناراحت است میگوید ( ( سرخر براش ببر ) )
سَرِ خر ( توهین آمیز ) / مزاحم /کسی که حضورش در جایی دیگران را آزار میدهد
سرخر: [ اصطلاح در تداول عامه ]مزاحم ، سربار.
( ( "بچه ؟"بالشتک را بالا انداخت . "نه " "چه عالی " "چی چی عالی؟ ""بی سر خر حال می کنید "
آرزو از توی آینه چشم غره رفت . "امل بازی نداریم آژو خانم " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 126. ) )
( ( "بچه ؟"بالشتک را بالا انداخت . "نه " "چه عالی " "چی چی عالی؟ ""بی سر خر حال می کنید "
آرزو از توی آینه چشم غره رفت . "امل بازی نداریم آژو خانم " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 126. ) )
کلمات دیگر: