کلمه جو
صفحه اصلی

ارزان


مترادف ارزان : رخیص، کم ارزش، کم بها، کم قیمت، مفت، مناسب، نازل

متضاد ارزان : گران

فارسی به انگلیسی

cheap, dirt-cheap, competitive, cut-rate, economy, inexpensive, popular


cheap


cheap, competitive, cut-rate, economy, inexpensive, steal, dirt-cheap, popular

فارسی به عربی

رخیص

مترادف و متضاد

رخیص، کم‌ارزش، کم‌بها، کم‌قیمت، مفت، مناسب، نازل ≠ گران


brummagem (صفت)
پست، بی ارزش، کم ارزش، ارزان

cheap (صفت)
پست، کم ارزش، ارزان

inexpensive (صفت)
ارزان، صرفه جو، کم خرج

gimcrack (صفت)
ارزان، چیز کم بها، قشنگ و بی مصرف، نخود هراش

jitney (صفت)
ارزان

cut-rate (صفت)
ارزان

hand-me-down (صفت)
ارزان

فرهنگ فارسی

چیزی که به قیمتش بیرزد، آنچه که قیمتش ازنرخ روزکمترباشد، کم بها، ضدگران
اگر از آن .
موضعی است بین جز جیرکان و کازرون فارس

فرهنگ معین

( اَ )(ص . ) ۱ - کم بها. ۲ - سزاوار، شایسته . ۳ - پست ، بی مایه .

لغت نامه دهخدا

ارزان . [ اَ ] (اِخ ) (دشت ...) موضعی بین جزجیرکان و کازرون فارس . رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 163 شود. ظاهراً مراد دشت ارژن است .


ارزان . [ اَ ] (نف / ص ) آنچه ارزنده باشد ببهای وقت . (رشیدی ). چیزی که به قیمتش می ارزد. ارزش دار. که ارزد. || کم بها. رخیص . مقابل گران . (مؤید الفضلاء). مقابل ِ غالی و ثمین :
گر ارزان بدی مرغ ، با این سوار
نبودی مرا تیره شب کارزار.

فردوسی .


گرچه ارزان بهاتر بفروشند باری چیزی بمن رسد و خیر خیر غارت نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406).
جان پرمایه همی چون بفروشی بنفیر
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی .

ناصرخسرو.


چیزی بگران هیچ خردمند نخرد
هر گه که بیابد به از آن چیز به ارزان .

ناصرخسرو.


هرچ او گران بخرد ارزان شود
در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش .

ناصرخسرو.


نگویم زشت و بد را خوب و نیکو
گران نفروشم آنچ آن باشد ارزان .

ناصرخسرو.


چون جانش عزیزدار دایم
مفروش گران خریده ، ارزان .

ناصرخسرو.


گر بجانی بخری یکدم خوش ، ارزانست .

اثیرالدین اومانی .


شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزانتر شود.

مولوی .


هر که او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری ، طفلی به قرص نان دهد.

مولوی .


وصال دوست بجان گر میسرت گردد
بخر که دیر بدست اوفتد چنین ارزان .

سعدی .


نرخ متاعی که فراوان شود
گر بمثل جان بود ارزان شود.

جامی (تحفةالابرار).


|| لایق . شایسته . درخور. سزاوار ومسلم یعنی می ارزد ترا و قابلیت آن دارد. (رشیدی ) :
جان اگر میطلبی اینک جان
بتو جان و تو بجان ارزانی .

ولی دشت بیاضی .


- امثال :
ارزان بعلت ، گران بحکمت .
ارزان یافته خوار باشد .
هر روز خر نمیرد تا کوفته ارزان شود . (جامعالتمثیل ).
|| فرومایه . || مناسب .
- ارزان خریدن ؛ استرخاص . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ارتخاص . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الأرب ).
- ارزان شدن ؛ رخص . کم بها شدن . (شعوری ).
- ارزان شمردن ؛ استرخاص . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ارتخاص .
- ارزان کردن ؛ ارخاص . (تاج المصادر بیهقی ). ارخاس :
ابا همگنانتان بتر زان کند
بشهر اندرون گوشت ارزان کند.

فردوسی .



ارزان. [ اَ ] ( نف / ص ) آنچه ارزنده باشد ببهای وقت. ( رشیدی ). چیزی که به قیمتش می ارزد. ارزش دار. که ارزد. || کم بها. رخیص. مقابل گران. ( مؤید الفضلاء ). مقابل ِ غالی و ثمین :
گر ارزان بدی مرغ ، با این سوار
نبودی مرا تیره شب کارزار.
فردوسی.
گرچه ارزان بهاتر بفروشند باری چیزی بمن رسد و خیر خیر غارت نشود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406 ).
جان پرمایه همی چون بفروشی بنفیر
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی.
ناصرخسرو.
چیزی بگران هیچ خردمند نخرد
هر گه که بیابد به از آن چیز به ارزان.
ناصرخسرو.
هرچ او گران بخرد ارزان شود
در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش.
ناصرخسرو.
نگویم زشت و بد را خوب و نیکو
گران نفروشم آنچ آن باشد ارزان.
ناصرخسرو.
چون جانش عزیزدار دایم
مفروش گران خریده ، ارزان.
ناصرخسرو.
گر بجانی بخری یکدم خوش ، ارزانست.
اثیرالدین اومانی.
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزانتر شود.
مولوی.
هر که او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری ، طفلی به قرص نان دهد.
مولوی.
وصال دوست بجان گر میسرت گردد
بخر که دیر بدست اوفتد چنین ارزان.
سعدی.
نرخ متاعی که فراوان شود
گر بمثل جان بود ارزان شود.
جامی ( تحفةالابرار ).
|| لایق. شایسته. درخور. سزاوار ومسلم یعنی می ارزد ترا و قابلیت آن دارد. ( رشیدی ) :
جان اگر میطلبی اینک جان
بتو جان و تو بجان ارزانی.
ولی دشت بیاضی.
- امثال :
ارزان بعلت ، گران بحکمت .
ارزان یافته خوار باشد.
هر روز خر نمیرد تا کوفته ارزان شود. ( جامعالتمثیل ).
|| فرومایه. || مناسب.
- ارزان خریدن ؛ استرخاص. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). ارتخاص. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الأرب ).
- ارزان شدن ؛ رخص. کم بها شدن. ( شعوری ).
- ارزان شمردن ؛ استرخاص. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). ارتخاص.
- ارزان کردن ؛ ارخاص. ( تاج المصادر بیهقی ). ارخاس :
ابا همگنانتان بتر زان کند
بشهر اندرون گوشت ارزان کند.
فردوسی.

ارزان. [ اَ ] ( اِخ ) ( دشت... ) موضعی بین جزجیرکان و کازرون فارس. رجوع به فارسنامه ابن البلخی چ کمبریج ص 163 شود. ظاهراً مراد دشت ارژن است.، ار زان. [ اَ ] ( حرف ربط + حرف اضافه + صفت / ضمیر ) مخفف ِ ( ( اگر از آن ) ). ( مؤید الفضلاء ).

فرهنگ عمید

۱. ویژگی آنچه قیمتش از نرخ روز کمتر باشد، کم بها: نرخ متاعی که فراوان بُوَد / گر به مثل جان بُوَد ارزان بُوَد (جامی۳: ۵۰۰ ).
۲. [قدیمی، مجاز] بی ارزش، بی مقدار.

گویش اصفهانی

تکیه ای: arzun
طاری: arzun
طامه ای: arzun
طرقی: arzun
کشه ای: arzun
نطنزی: arzun


پیشنهاد کاربران

Inexpensive

Opposite of expensive.
ارزان

اننرتخت

کبوترقیمت . [ک َ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) ارزان قیمت . کم بها : من کبوترقیمتم بر پای دارم سر بهاآنقدر زری که سوی آشیان آورده ام . خاقانی .


کلمات دیگر: