کلمه جو
صفحه اصلی

اوخ


مترادف اوخ : ( آوخ ) آوه، افسوس، دریغ، دریغا، واه، هیهات

فارسی به انگلیسی

ah, alas, sigh, ah!, alas!, ouch, ouch!

ouch!


مترادف و متضاد

ah! (صوت)
اه، افسوس، اوخ

فرهنگ فارسی

( آوخ ) ( اسم ) نصیب قسمت بهر بهره.
آواخ:کلمه افسوس آه، وای، آوه، آواه، دریغ، دریغا، افسوس
ادات ناله و ندبه .
آوازی که هنگام درد کشیدن بر آرند

فرهنگ معین

( آوخ ) (وَ ) ( اِ. ) نصیب ، قسمت ، بهره .

لغت نامه دهخدا

( آوخ ) آوخ. [ وَ ] ( صوت ، اِ ) دریغا. دریغ. افسوس. آواخ. آه. آخ. آوَه. یاحسرتا. آواه. دردا :
بدرد دل آوخ که بریان شوند
چه بر حال من زار گریان شوند.
فردوسی.
گفت آوخ ! بفریفت مرا آنکه پدر ما را فریفت. ( مجمل التواریخ ).
زدم ز عشق رخش پیش از این هزار نوا
کنون ز خار خطش میزنم هزار آوخ
بدود دوزخ پوشیده عارضی چو بهشت
بهشتئی که دلم تفته داشت چون دوزخ.
سوزنی.
تهدید تیغ میدهد آوخ کجاست تیغ
تا چون جلیس دست بگردن درآورم.
خاقانی.
جهان دست جفا بگشادآوخ
وفا را زور بازوئی نمانده ست.
خاقانی.
گفت آوخ بعد هستی نیستی
گفت جرمت آنکه افزون زیستی.
مولوی.
ما کشته نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما بقیامت که چرا نفس نکشتیم.
سعدی.
آوخ که چو روزگار برگشت
از من دل و صبر و یاربرگشت.
سعدی.
- آوخ کردن ؛ تأوّه. ( زوزنی ).
|| ( اِ ) نصیب و قسمت :
از تو پیش که و کجا نالم
کآوخم از تو جز غم دل نیست ؟
شهید قمی ( از فرهنگ جهانگیری ).

آوخ. [ وُ ] ( اِخ ) نام کوهی است بسرحد غربی ایران ، میان لادین و مرغاب ، نزدیک کوه ماهی هلانه و کوه مورشهیدان.
اوخ. ( اِ صوت )آوازی که هنگام درد کشیدن برآرند. || ( عامیانه ) در تداول کودکان جراحت. ریش : دستم اوخ شده.

اوخ . (اِ صوت )آوازی که هنگام درد کشیدن برآرند. || (عامیانه ) در تداول کودکان جراحت . ریش : دستم اوخ شده .


فرهنگ عمید

( آوخ ) آه، وای، آوه، آواه، دریغ، دریغا، افسوس: جهان دست جفا بگشاد آوخ / وفا را زور بازویی نمانده ست (خاقانی: ۷۴۸ ).

گویش مازنی

/ookh/ آخ

آخ


پیشنهاد کاربران

افسوس ، دریغ

، تمام حروف الفبای تورکی اوخ ) ) چوخ ( زیاد ) ، فوخ ( بیرون آوردن باد از مردم و یا ستورانبا بانگ یا بی بانگ ) ، هوخ ( بیت المقدس، دژگنگ، دژهوخ ) ، جوخ ( جوخه ی اعدام، گروه زیادی از مردم، فوج مردم ) ، خوخ ( خوخان، شفت آلو ) ، ، قوخ ( قوخی، ای ( بوی خوب یا بد ) ، تباه شدن از بیماری، نام دهی در سقز و دهستان شیان، شاه آباد ) ) ، کوخ ( متضاد کاخ، خانه ایی که از نی چوب وعلف سازنند ) ) ، موخ ( مخ، فرونشستن خشم ) ، نوخ ( نوخ تا ( نوخ تاسین قی ریبد ( هر چی به دهنش می آید می گوید ) ، شکایت، فریاد، فغان، زاری ) ، توخ، اوخ ( تیر، پیکان و آوخ=افسوس ( یای دان چیخان اوخ گئری دونه مز وافسوس بره بیتیر مه ز ) ، لوخ ( لخت=لوت ( کویر لوت=کویر لخت ) ، پاپی روس، نوعی نی با پرزهای نیزه دار برای ساختن خانه بکار می رود ) ) ، بوخ ( بوغ، بوخار، فرو نشستن آتش خشم و غضب و پایین آمدن تب و گرمای بدن ) ، یوخ ( نه ، هم وزن یوخ آری ( یوخاری بر وزن بوخاری ) ، سوخ ( فرو کن در آذربایجان، چلاندن لباس در قشقایی، فرو کردن ریشه ی پیاز نرگسی در خاک ( در عربها ) ، پوخ ( مدفوع انسانی ) ، شوخ ( چرک، شوخ طبعی، شاد و شنگ ) ، شوخ رنگ ( رنگ جلف ) ، ) ، دوخ ( شاید فعل دوختن از دوخ باشد ) ، روخ ( رخ، صورت=سورات ) ، زوخ ( زوغ ) ، گوخ ( معنایی پیدا نکردم ) . ووخ ( شاید آوخ باشد معنایی پیدا نکردم )

معنی شراب هم میده در مواقعی!
مثلا دربیت:
من بسته ی دام تو، سر مست مدام تو/آوخ که چه دام است این ، یا رب چه مدام است این

آوخ👈🏻 به معنی شرابه!

افسوس، ای کاش

معنی اوخ یعنی افسوس و ای کاش

های

اوخ ( Ox ) : در زبان ترکی به معنی تیر است

دردا. [ دَ ] ( صوت ) ( از: درد الف ) لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. ( آنندراج ) . کلمه افسوس و حسرت یعنی آه ، دریغا، وای ، حیف و افسوس. ( ناظم الاطباء ) . حسرتا. واحسرتا. یا حسرتا. دریغ و درد. ای دریغ. دریغا. والهفا. وااسفا. آوخ. آواخ. فغان. ای داد. امان. ندامتا. فسوسا :
چون مورد بود سبز، گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم.
فرالاوی.
دردا که در این زمانه غم پرورد
حیفا که در این بادیه عمرنورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد.
رودکی.
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت
دردا که کارهای خراسان خراب شد.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یادکرد ماند.
خاقانی.
بشگفت بهاری از درختم
دردا که نگه نداشت بختم.
نظامی.
آخرسپند باید بهر چنان جمالی
دردا که هیچکس را این کار برنیاید.
عطار.
دردا که طبیب صبر می فرماید
وین نفس حریص را شکر می باید.
سعدی.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی.
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا.
حافظ.
بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار.
عرفی.
دردا ودریغا که درین مدت عمر
از هرچه شنیدیم جز افسانه نماند.
؟ ( از آنندراج ) .
دردا که روزگار به دردم نمی رسد
برگ خزان به چهره زردم نمی رسد.
؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .


کلمات دیگر: