مجال دادن. [ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فرصت دادن : به مجرمان در بیگانگی مزن زنهارمجال رخنه به ناموس اتحادمده.طالب آملی ( از آنندراج ). || جولانگاه دادن. میدان دادن : بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی.سعدی.عزت فردانیت و قهر وحدانیت او غیر را در وجود مجال نداده. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 22 ).
داو دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج. || مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن :هر خری در خرمنش میکرد گاوکشته را هرگز سگان ندهند داو. مولوی.