کلمه جو
صفحه اصلی

اندک اندک


مترادف اندک اندک : خردخردک، خوش خوش، رفته رفته، کم کم، متدرجاً، نغزنغزک، نم نم، نم نمک

فارسی به انگلیسی

gradual, gradually, little by little

gradual, gradually


little by little


فرهنگ فارسی

۱ - کم کم : اندک اندک همی شود بسیار (گلستان ) . ۲ - بتدریج تدریجا رفته رفته .

فرهنگ معین

( ~. ~. ) (ق مر. ) ۱ - کم کم . ۲ - به تدریج ، رفته رفته .

لغت نامه دهخدا

اندک اندک . [ اَ دَ اَ دَ ] (ق مرکب ) کم کم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بتدریج . تدریجاً. رفته رفته . (فرهنگ فارسی معین ). آهسته آهسته . متدرجاً. بمرور. خرده خرده . خردخرد. نرمک نرمک . نرم نرم .خوش خوش . قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف ) :
اندک اندک سر شاخ درخت
عالی گردد بمیان مرغزار.

منوچهری .


دهد اندک اندک بروز دراز
پس آنگه ستاندبیک روز باز.

اسدی .


مرا بخواب دل آکنده بود و سر زخمار
زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار.

ناصرخسرو.


اندک اندک علم یابد نفس چون عالی شود
قطره قطره جمع گردد وآنگهی دریا شود.

ناصرخسرو.


شاید آنگه کزین جوال بکیل
اندک اندک برو بپیماید.

ناصرخسرو.


چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فناپذیرد. (کلیله و دمنه ). تربض ؛ اندک اندک روزگار گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). تهصص ؛ اندک اندک مکیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تربض ؛ اندک اندک فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). تمرز؛ اندک اندک مکیدن . (تاج المصادر بیهقی ). استدراج ؛ اندک اندک نزدیک گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
نشاطی نیم رغبت می نمودند
بتدریج اندک اندک میفزودند.

نظامی .


چو گشت اندک اندک ز پرگار دور
بهر دوریی دورتر گشت نور.

نظامی .


گر صبر کنی بصبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک .

نظامی .


پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جمع کن تم الکلام .

مولوی .


اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن .

مولوی .


میزهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از جنس جهان .

مولوی .


چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.

مولوی .


ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان ).
چو دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که یار بازپسین دشمنی است جمله ربای .

سعدی .


ناگاه اثر غیبت و فنا ظاهر شدن گرفت و اندک اندک استیلا آورد. (انیس الطالبین ص 122). اندک اندک برف می آمد و هوا قدری سرد بود. (انیس الطالبین ص 131). استدراج ؛ اندک اندک در کاری درآوردن . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). تدخل ؛ اندک اندک درآمدن . (منتهی الارب ). تدرج ؛ اندک اندک قریب گردیدن . (منتهی الارب ). تدلس ؛ اندک اندک گرفتن طعام . (منتهی الارب ). تدنی ؛ اندک اندک نزدیک شدن . (منتهی الارب ). تفریض ؛ اندک اندک واجب گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). تمقق ؛اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب ). قت ؛ اندک اندک آب فراهم آوردن . (منتهی الارب ).
- امثال :
اندک اندک بهم شود بسیار . (گلستان از امثال و حکم مؤلف ).
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی . (گلستان از امثال و حکم مؤلف ) .

اندک اندک. [ اَ دَ اَ دَ ] ( ق مرکب ) کم کم. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). بتدریج. تدریجاً. رفته رفته. ( فرهنگ فارسی معین ). آهسته آهسته. متدرجاً. بمرور. خرده خرده. خردخرد. نرمک نرمک. نرم نرم.خوش خوش. قلیلاً قلیلاً. ( یادداشت مؤلف ) :
اندک اندک سر شاخ درخت
عالی گردد بمیان مرغزار.
منوچهری.
دهد اندک اندک بروز دراز
پس آنگه ستاندبیک روز باز.
اسدی.
مرا بخواب دل آکنده بود و سر زخمار
زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار.
ناصرخسرو.
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی شود
قطره قطره جمع گردد وآنگهی دریا شود.
ناصرخسرو.
شاید آنگه کزین جوال بکیل
اندک اندک برو بپیماید.
ناصرخسرو.
چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فناپذیرد. ( کلیله و دمنه ). تربض ؛ اندک اندک روزگار گذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). تهصص ؛ اندک اندک مکیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). تربض ؛ اندک اندک فاستدن. ( تاج المصادر بیهقی ). تمرز؛ اندک اندک مکیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). استدراج ؛ اندک اندک نزدیک گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
نشاطی نیم رغبت می نمودند
بتدریج اندک اندک میفزودند.
نظامی.
چو گشت اندک اندک ز پرگار دور
بهر دوریی دورتر گشت نور.
نظامی.
گر صبر کنی بصبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک.
نظامی.
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جمع کن تم الکلام.
مولوی.
اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن.
مولوی.
میزهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از جنس جهان.
مولوی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. ( گلستان ).
چو دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که یار بازپسین دشمنی است جمله ربای.
سعدی.
ناگاه اثر غیبت و فنا ظاهر شدن گرفت و اندک اندک استیلا آورد. ( انیس الطالبین ص 122 ). اندک اندک برف می آمد و هوا قدری سرد بود. ( انیس الطالبین ص 131 ). استدراج ؛ اندک اندک در کاری درآوردن. ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). تدخل ؛ اندک اندک درآمدن. ( منتهی الارب ). تدرج ؛ اندک اندک قریب گردیدن. ( منتهی الارب ). تدلس ؛ اندک اندک گرفتن طعام. ( منتهی الارب ). تدنی ؛ اندک اندک نزدیک شدن. ( منتهی الارب ). تفریض ؛ اندک اندک واجب گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ). تمقق ؛اندک اندک خوردن شراب را. ( منتهی الارب ). قت ؛ اندک اندک آب فراهم آوردن. ( منتهی الارب ).

دانشنامه عمومی

«اندک اندک» تصنیفی است از ساخته های شهرام ناظری که با صدای خودش و گروهی تحت سرپرستی جلال ذوالفنون اجرا شده است. این تصنیف روی شعری از مولانا و در آواز بیات ترک ساخته شده است. ناظری این اثر را اولین بار در سال ۱۳۶۰ و به مناسبت هشتصدمین سال مولانا در آلبوم گل صدبرگ اجرا کرد. این آهنگ توانست در میان خاطرات موسیقایی ایرانیان، به جایگاهی خاص دست یابد.

جدول کلمات

کمکم

پیشنهاد کاربران

آرام آرام

خردخردک، خوش خوش، رفته رفته، کم کم، متدرجاً، نغزنغزک، نم نم، نم نمک

اندک اندک:آهسته آهسته، آرام آرام، کم کم، نم نمک


خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
سخن هرچه بشنیدم از شهریار
بگفتم به ایرانیان خوارخوار.
فردوسی.
همی رفت بر خاک بر خوارخوار
ز شمشیر کرده یکی دستوار.
فردوسی.
چنین گفت پس نامور با تخوار
که این کیست کآمدچنین خوارخوار.
فردوسی.
شاه لشکر را گفت شما خوارخوار از این در بروید و هر چهار سوی قلعه را نگاهدارید. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . و گویند برهنه بر قفا خفت و بفرمود تا ده رطل روی در چهار بوته گداختند و بر سینه وی ریختند خوارخوار و آنجایگاه بر دانه دانه بیفسرد که هیچ موی و اندامش نسوخت. ( مجمل التواریخ والقصص ) .

جسته جسته . [ ج َ ت َ / ت ِ ج َ ت َ / ت ِ ] ( ق مرکب ) کم کم . سند آن در لفظ زبان شکسته بیاید. ( آنندراج ) . تک تک . گاه گاه . یک یک . ( یادداشت مؤلف ) . یواش یواش . تدریجاً. ( فرهنگ نظام ) : جسته جسته اخباری میرسد. جسته جسته اطلاعاتی به ما میرسد. جسته جسته اشعار خوب هم درین دیوان دیده میشود. جسته جسته آواز توپی شنیده میشد. جسته جسته حرفهایی از او مسموع شد. ( از یادداشتهای مؤلف ) .


کلمات دیگر: