اموختن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تعلم , خیمة , علم , لقن
مترادف و متضاد
فرا گرفتن، دانستن، خبر گرفتن، خواندن، اموختن، یاد گرفتن، اگاهی یافتن
فرا گرفتن، تحصیل کردن، خواندن، بررسی کردن، اموختن، مطالعه کردن، درس خواندن
اموختن
تعلیم دادن، اموختن، درس دادن، معلمی یا تدریس کردن
اغشتن، اشباع کردن، تلقین کردن، اموختن
فرهنگ فارسی
( آموختن ) ( مصدر ) آمیختن : شیر باب بیاموختن .
فرهنگ معین
( آموختن ) (تَ ) [ په . ] (مص ل . ) یاد دادن و یاد گرفتن .
لغت نامه دهخدا
( آموختن ) آموختن. [ ت َ ] ( مص )تعلّم. فراگرفتن. یاد گرفتن. بیاموختن :
بیاموز تا بد نیایدْت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
مگر خویشتن شاد گردانیا.
ز آموختن یک زمان نغنوی.
که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما کِت آید ببر.
گرفتند از او یکسر آموختن.
همی خوار گیرد نبرد پلنگ.
بتو تیره گیتی برافروختند.
ز دانش رَوی بر سپهر روان.
بکوشی و پیچی ز رنجش بسی.
برآمد ز بیغاره و سرزنش.
بیاموز ازرفت و آیین شاه.
به آموختن در، جگر سوختی.
که گوید که دانا و نادان یکی است ؟
همی در جهان آذر افروختم.
نشستند و آتش برافروختند.
با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد.
گرد گرداب مگرد ارْت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ.
ندانی قیمت حق ای برادر.
بیاموز تا بد نیایدْت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
ابوشکور.
بیاموز هرچند بتوانیامگر خویشتن شاد گردانیا.
ابوشکور.
ز هر دانشی گر سخن بشنوی ز آموختن یک زمان نغنوی.
فردوسی.
... بجان خواستند [ دیوان ] آن زمان زینهار...که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما کِت آید ببر.
فردوسی.
چو شد بافته [ پارچه ها ] شستن و دوختن گرفتند از او یکسر آموختن.
فردوسی.
هنوز این نیاموخت آیین جنگ همی خوار گیرد نبرد پلنگ.
فردوسی.
بزرگان ز تو دانش آموختندبتو تیره گیتی برافروختند.
فردوسی.
به آموختن گر ببندی میان ز دانش رَوی بر سپهر روان.
فردوسی.
هنر آنگه آموزی از هر کسی بکوشی و پیچی ز رنجش بسی.
فردوسی.
بیاموخت [داراب ] فرهنگ و شد پُرمنش برآمد ز بیغاره و سرزنش.
فردوسی.
یکی باره از موبدان رای و راه بیاموز ازرفت و آیین شاه.
فردوسی.
چو گوئی همان گو که آموختی به آموختن در، جگر سوختی.
فردوسی.
ولیکن از آموختن چاره نیست که گوید که دانا و نادان یکی است ؟
فردوسی.
مگرآنکه تا دین بیاموختم همی در جهان آذر افروختم.
فردوسی.
از او زند و استا بیاموختندنشستند و آتش برافروختند.
فردوسی.
با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد.
فرخی.
چنین چیزها از وی آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. ( تاریخ بیهقی ). چنان واجب کندی که ایشان نبشتندی و من بیاموزیدمی. ( تاریخ بیهقی ).گرد گرداب مگرد ارْت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
اسدی ( از فرهنگ ، خطی ).
آموختن توان ز یکی خویش صد ادب افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ.
قطران.
که بر کس نیست از آموختن عار.ناصرخسرو.
چو باطل را نیاموزی ز دانش ندانی قیمت حق ای برادر.
ناصرخسرو.
اگر تو ز آموختن سر نتابی فرهنگ عمید
( آموختن ) ۱. یاد گرفتن علم یا هنری از دیگران، فرا گرفتن: هرکه نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی: ۵۳۲ ).
۲. یاد دادن علم یا هنری به دیگران.
۳. (مصدر لازم ) [قدیمی] خو گرفتن، مٲنوس شدن.
۲. یاد دادن علم یا هنری به دیگران.
۳. (مصدر لازم ) [قدیمی] خو گرفتن، مٲنوس شدن.
جدول کلمات
آموختن
یاد گرفتن
یاد گرفتن
پیشنهاد کاربران
آموختن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی آموختن می نویسد : ( ( آموختن در پهلوی هاموختن hammōxtan بوده است . ) )
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 187 )
دکتر کزازی در مورد واژه ی آموختن می نویسد : ( ( آموختن در پهلوی هاموختن hammōxtan بوده است . ) )
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 187 )
یاد دادن
یادگرفتن یا یاد دادن
یاد دادن، یادگرفتن
اموزاندن
کلمات دیگر: