برابر پارسی : آشنا، شناسا
معرفه
برابر پارسی : آشنا، شناسا
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
اشنايي , سابقه , اگاهي , اشنا , اشنايان , بصيرت , اطلا ع
فرهنگ فارسی
معرفه معرفت
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
معرفة. [ م َ رِ ف َ] (ع مص ) شناختن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ).شناختن و دانستن بعد نادانی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دانستن چیزی با حسی از حواس پنجگانه . (از اقرب الموارد). و رجوع به معرفت شود.
- معرفةالاحشاء ؛ قسمتی از زیست شناسی که در آن امعاء و احشاء شرح داده میشود. فرهنگستان ایران «اندرونه شناسی » را بجای این کلمه پذیرفته است و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
- معرفةالارض ؛ زمین شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ژئولوژی . (فرهنگستان ایران ، واژه های نو).
- معرفةالانساج ؛ نسج شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بافت شناسی . و رجوع به همین کلمه شود.
- معرفةالعروق ؛ رگ شناسی . رجوع به همین کلمه شود.
- معرفةالعضلات ؛ ماهیچه شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مایچه شناسی . (فرهنگستان ).
- معرفةالعظام ؛ استخوان شناسی . (فرهنگستان ).
- معرفةالمفاصل ؛ بندشناسی . (فرهنگستان ). شناختن مفصلها.
- معرفةالنبات ؛ نبات شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاه شناسی . (فرهنگستان ).
- معرفةالنفس ؛ روان شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اِمص ) شناختگی آنچه که مقتضی سکون نفس معتقد باشد به معتقد الیه . (منتهی الارب ). ادراک شی ٔ است چنانکه هست و آن مسبوق است به نسیان حاصل بعد از علم و بدین جهت خدا را عالم نامند نه عارف و گویند که علم به ادراک جزئی یا بسیط واز اینجاست که گویند «عرفت اﷲ» و نمی گویند «علمت اﷲ». (از اقرب الموارد). ادراک شی ٔ است چنانکه هست و آن مسبوق به جهل است به خلاف علم و از اینجاست که خدا را عالم گویند نه عارف . (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به معرفت شود. || (اِ) در اصطلاح نحویان اسمی است که وضع شده است تا دلالت کند بر چیزی بعینه و عبارتند از ضمایر و اعلام و مبهمات و معرف به الف و لام و اسم مضاف به یکی از اینها. (از تعریفات جرجانی ).
فرهنگ فارسی ساره
شناسا، آشنا