کلمه جو
صفحه اصلی

معرفه


برابر پارسی : آشنا، شناسا

فارسی به انگلیسی

definite

عربی به فارسی

اشنايي , سابقه , اگاهي , اشنا , اشنايان , بصيرت , اطلا ع


فرهنگ فارسی

( اسم ) اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد مثلا اگر کسی بمخاطب خود بگوید : عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم . مقصود این است : خانهای را که شما اطلاع دارید فروختم و دکانهایی را که میشناسید خریدم . توضیح معرفه بصورتهای ذیل در فارسی بکار میرود : ۱ - صورت اسم جنس با قرینه : مردی در بیابان دچار گرگی شد . مرد با گرگ جنگیده و سرانجام گرگ را کشت . ۲- گاه اسم را با آن و این معرفه سازند : گفت : برو و این زن را بیاور . او بشد و زن را پیش طالوت آورد . گفت : توب. او آنست که بدان شارستان جباران شود . ۳ - در زبان تخاطب با الحاق ه ( آ در شمال ایران و ا در مرکز ) یا - ی معرفه سازند : اسبه را خریدم . خانهه را فروختم مردی امروز آمد . ( این یائ یائ و حدت و نکره نیست ) .
معرفه معرفت

فرهنگ معین

(مَ رَ فِ ) [ ع . معرفة ] (اِ. ) اسمی است که نزد شنونده معلوم و آشکار باشد.

لغت نامه دهخدا

معرفه. [ م َ رِ ف َ ] ( ع اِمص ) معرفة. معرفت. رجوع به معرفة و معرفت شود. || ( اِ ) ( اصطلاح دستوری ) اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد؛ مثلاً اگر کسی به مخاطب خود بگوید: «عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم » مقصود این است : خانه و دکانهائی را که شما اطلاع دارید... ( از دستور قریب و بهار و... ج 1 ص 23 ). معرفه به صورتهای ذیل در فارسی به کار می رود: 1- به صورت اسم جنس با قرینه : «مردی در بیابان دچار گرگی شد. مرد با گرگ جنگید و سرانجام گرگ را کشت ». 2- گاه اسم را با «آن » و «این » معرفه سازند: «گفت بروو این زن را بیاور. او بشد و زن را پیش طالوت آورد». 3- در زبان تخاطب با الحاق «-ه » معرفه سازند: «اسبه را خریدم »، «خانهه را فروختم ». و رجوع به فرهنگ فارسی و معرفه و نکره تألیف دکتر معین صص 57-78 شود.

معرفة. [ م َ رِ ف َ] (ع مص ) شناختن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ).شناختن و دانستن بعد نادانی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دانستن چیزی با حسی از حواس پنجگانه . (از اقرب الموارد). و رجوع به معرفت شود.
- معرفةالاحشاء ؛ قسمتی از زیست شناسی که در آن امعاء و احشاء شرح داده میشود. فرهنگستان ایران «اندرونه شناسی » را بجای این کلمه پذیرفته است و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
- معرفةالارض ؛ زمین شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ژئولوژی . (فرهنگستان ایران ، واژه های نو).
- معرفةالانساج ؛ نسج شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بافت شناسی . و رجوع به همین کلمه شود.
- معرفةالعروق ؛ رگ شناسی . رجوع به همین کلمه شود.
- معرفةالعضلات ؛ ماهیچه شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مایچه شناسی . (فرهنگستان ).
- معرفةالعظام ؛ استخوان شناسی . (فرهنگستان ).
- معرفةالمفاصل ؛ بندشناسی . (فرهنگستان ). شناختن مفصلها.
- معرفةالنبات ؛ نبات شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاه شناسی . (فرهنگستان ).
- معرفةالنفس ؛ روان شناسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اِمص ) شناختگی آنچه که مقتضی سکون نفس معتقد باشد به معتقد الیه . (منتهی الارب ). ادراک شی ٔ است چنانکه هست و آن مسبوق است به نسیان حاصل بعد از علم و بدین جهت خدا را عالم نامند نه عارف و گویند که علم به ادراک جزئی یا بسیط واز اینجاست که گویند «عرفت اﷲ» و نمی گویند «علمت اﷲ». (از اقرب الموارد). ادراک شی ٔ است چنانکه هست و آن مسبوق به جهل است به خلاف علم و از اینجاست که خدا را عالم گویند نه عارف . (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به معرفت شود. || (اِ) در اصطلاح نحویان اسمی است که وضع شده است تا دلالت کند بر چیزی بعینه و عبارتند از ضمایر و اعلام و مبهمات و معرف به الف و لام و اسم مضاف به یکی از اینها. (از تعریفات جرجانی ).


فرهنگ فارسی ساره

شناسا، آشنا



کلمات دیگر: