کلمه جو
صفحه اصلی

اکل


برابر پارسی : ( آکل ) پادشاه، خورنده | بار، خوردن، خورش

فارسی به انگلیسی

eating


فرهنگ فارسی

( آکل ) ( اسم ) خورنده .
خورنده
خوردن، خورنده، آکلین جمع
۱ - ( مصدر ) خوردن ۲ - ( اسم ) خور. یا اکل از قفا . کاری از غیر طریق اصلی و متعارف انجام دادن .
جمع اکله

فرهنگ معین

( آکل ) (کِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خورنده .
( اَ ) [ ع . ] (مص م . ) خوردن .

( اَ ) [ ع . ] (مص م .) خوردن .


لغت نامه دهخدا

( آکل ) آکل. [ ک ِ ] ( ع ص ، اِ ) خورنده. ج ، آکلین :
زآنکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوار
آکل و مأکولی ای جان هوش دار.
مولوی.
- امثال :
دنیا آکل و مأکول است .
|| مَلِک. سلطان. پادشاه.
اکل. [ اَ ] ( ع مص ) خوردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || کندن. ( از اقرب الموارد ). || معدوم ساختن چیزی را. در حدیث است : الحسد یاکل الایمان کما تأکل النار الحطب. ( ناظم الاطباء ). نابود ساختن. ( از اقرب الموارد ). نابود ساختن آتش هیزم را. ( از اقرب الموارد ). || فتح کردن و غالب شدن. گفتار حضرت ( ص ) است : امرت بقریة تأکل القری ؛ مأمور شدم به قریه ای که اهل آن قریه فتح می کنند و غالب می شوند قریه ها را. ( ناظم الاطباء ). || حدیث یاکل الاحادیث ؛ این سخن بهتر از سخنهای دیگر است. ( ناظم الاطباء ). || خوردن غذا: اکل و شرب ؛ خوردن و آشامیدن. ( ناظم الاطباء ).
- اکل از قفا ؛ بطریق غیرمعمول و غیرمستقیم کاری را انجام دادن. امری را از راه دور و غیرمنطقی وارد شدن.

اکل. [ اُ / اُ ک ُ] ( ع اِ ) ثمر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || رزق. گویند: انقطع اکله ؛ منقطع گردید رزق اویعنی بمرد و بهره ای از دنیا نبرد. ( ناظم الاطباء ). روزی فراخ. ( از اقرب الموارد ): فلان ذواکل ؛ یعنی ذوحظ. || رأی و عقل و قوت فهم. || سخت بافتگی جامه. || سختی و درستی خمیر کاغذ؛ گویند: ثوب ذواکل و قرطاس ذواکل. ( ناظم الاطباء ).

اکل. [ اَ ک َ ] ( ع اِمص ) خورده شدگی دندانها و سقوط آنها. ( ناظم الاطباء ).

اکل. [ اَ ک َ ] ( ع مص ) خوردن بعض عضو مر بعض را: اکل العضو اکلا. || اکل العود؛ خورده شد چوب. ( ناظم الاطباء ). || بشدن دندان از پیری. ( المصادر زوزنی چ بینش ص 387 ).

اکل. [ اُ ک َ ] ( ع اِ ) ج ِ اُکلَة. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به اکلة شود.

اکل . [ اَ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کندن . (از اقرب الموارد). || معدوم ساختن چیزی را. در حدیث است : الحسد یاکل الایمان کما تأکل النار الحطب . (ناظم الاطباء). نابود ساختن . (از اقرب الموارد). نابود ساختن آتش هیزم را. (از اقرب الموارد). || فتح کردن و غالب شدن . گفتار حضرت (ص ) است : امرت بقریة تأکل القری ؛ مأمور شدم به قریه ای که اهل آن قریه فتح می کنند و غالب می شوند قریه ها را. (ناظم الاطباء). || حدیث یاکل الاحادیث ؛ این سخن بهتر از سخنهای دیگر است . (ناظم الاطباء). || خوردن غذا: اکل و شرب ؛ خوردن و آشامیدن . (ناظم الاطباء).
- اکل از قفا ؛ بطریق غیرمعمول و غیرمستقیم کاری را انجام دادن . امری را از راه دور و غیرمنطقی وارد شدن .


اکل . [ اَ ک َ ] (ع اِمص ) خورده شدگی دندانها و سقوط آنها. (ناظم الاطباء).


اکل . [ اَ ک َ ] (ع مص ) خوردن بعض عضو مر بعض را: اکل العضو اکلا. || اکل العود؛ خورده شد چوب . (ناظم الاطباء). || بشدن دندان از پیری . (المصادر زوزنی چ بینش ص 387).


اکل . [ اُ / اُ ک ُ] (ع اِ) ثمر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || رزق . گویند: انقطع اکله ؛ منقطع گردید رزق اویعنی بمرد و بهره ای از دنیا نبرد. (ناظم الاطباء). روزی فراخ . (از اقرب الموارد): فلان ذواکل ؛ یعنی ذوحظ. || رأی و عقل و قوت فهم . || سخت بافتگی جامه . || سختی و درستی خمیر کاغذ؛ گویند: ثوب ذواکل و قرطاس ذواکل . (ناظم الاطباء).


اکل . [ اُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ اُکلَة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اکلة شود.


فرهنگ عمید

( آکل ) خورنده.
خوردن.

خوردن.


دانشنامه عمومی

اکل (به آلمانی: Ekel) یک منطقهٔ مسکونی در آلمان است که در نوردن (فریزیای شرقی) واقع شده است.
فهرست شهرهای آلمان

فرهنگ فارسی ساره

بار، خوردن، خورش


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَُکُلِ: خوردنی - خوارکی
معنی أَکَلَ: خورد
معنی ذَوَاتَیْ: دو صاحبان (دراصل "ذواتین " بوده که چون در عبارت "ذَوَاتَیْ أُکُلٍ "مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده، ذوات جمع ذات است )
تکرار در قرآن: ۱۰۹(بار)
خوردن و بر سبیل تشبیه گویند: آتش هیزم را خورد. یهود می‏گفتند «اَکّالون» مبالغه از اکل است «اُکِل» بضمّ اول و دوم به معنی خوردنی است یعنی خوردنی (میوه) خود را هر زمان می‏آورد.

پیشنهاد کاربران

خورنده

خورد


کلمات دیگر: