کلمه جو
صفحه اصلی

اکابر


مترادف اکابر : اعاظم، بزرگان، شرفا، مهان، مهتران، سالمندان، معمرین

متضاد اکابر : کهان، کهتران

برابر پارسی : بزرگان، بُزرگان، بزرگسالان، سال مندان

فارسی به انگلیسی

adults, greatmen, grest men, nobles

adults, grest men, nobles


مترادف و متضاد

اعاظم، بزرگان، شرفا، مهان، مهتران ≠ کهان، کهتران


سالمندان، معمرین


۱. اعاظم، بزرگان، شرفا، مهان، مهتران
۲. سالمندان، معمرین ≠ کهان، کهتران


فرهنگ فارسی

بزرگتران، جمع اکبر
( صفت اسم ) جمع اکبر. ۱ - بزرگتران مهتران بزرگان . ۲ - سالمندان بزرگسالان. ۳ - بزرگان شرفا. یا اکابر و اصاغر. مهتران و کهتران مهان و کهان بزرگان و کوچکان . یا کلاس اکابر . کلاسی که برای تعلیم بزرگسالان تشکیل دهند . یا مدرس. اکابر . مدرسه ای که برای تعلیم بزرگسالان تشکیل دهند .
موضعی است . دهی است در کمتر از شش فرسخی میان. جنوب و مشرق عسلویه .

فرهنگ معین

(اَ بِ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) جِ اکبر، بزرگان .

لغت نامه دهخدا

اکابر. [ اَ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِاکبر. بزرگان. مقابل اصاغر. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به اکبر شود. || مردمان دولتمند و توانا. || مردمان بزرگ و شریف و کبیر. ( ناظم الاطباء ). بزرگان. شرفا. ( فرهنگ فارسی معین ) :
نشست در مجلس عالی به حضور اولیای دولت و دعوت و زعیمان و بزرگان... و علما و اکابر و صالحان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311 ). دیگر اکابر بدان اقتدا کردند. ( کلیله و دمنه ). محمود نه از جنس اکابر هنود است که با او بر رقعه محاربت ملاعبت شاید کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 417 ). امیرخلف از اکابر ملوک جهان بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 206 ).
اکابر همه عالم نهاده گردن طوع
بر آستان جلالش چو بندگان صغار.
سعدی.
ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. ( گلستان ).
- اکابرالقوم ؛ بزرگان و شریفان قوم. ( از اقرب الموارد )
- اکابر و اصاغر ؛ مهتران و کهتران. مهان و کهان. بزرگان و کوچکان. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| کلانسالان.
- کلاس اکابر ؛ کلاسی که برای تعلیم بزرگسالان تشکیل می دهند. ( فرهنگ فارسی دکترمحمد معین ).
- مدرسه اکابر ؛ مدرسه سالمندان. مدرسه ای که برای تعلیم کلانسالان تشکیل دهند. ( از یادداشت مؤلف ).

اکابر. [ اَ ب ِ ] ( اِخ ) موضعی است. ( یادداشت مؤلف ). دهی است در کمتر از شش فرسخی میانه جنوب و مشرق عسلویه. ( از فارسنامه ناصری ) : در خوارزم و درکات و اکابر از آن [ از توت ] دوشاب خاص اشخاص گیرند. ( فلاحت نامه ).

اکابر. [ اَ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است . (یادداشت مؤلف ). دهی است در کمتر از شش فرسخی میانه ٔ جنوب و مشرق عسلویه . (از فارسنامه ٔ ناصری ) : در خوارزم و درکات و اکابر از آن [ از توت ] دوشاب خاص اشخاص گیرند. (فلاحت نامه ).


اکابر. [ اَ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِاکبر. بزرگان . مقابل اصاغر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اکبر شود. || مردمان دولتمند و توانا. || مردمان بزرگ و شریف و کبیر. (ناظم الاطباء). بزرگان . شرفا. (فرهنگ فارسی معین ) :
نشست در مجلس عالی به حضور اولیای دولت و دعوت و زعیمان و بزرگان ... و علما و اکابر و صالحان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). دیگر اکابر بدان اقتدا کردند. (کلیله و دمنه ). محمود نه از جنس اکابر هنود است که با او بر رقعه ٔ محاربت ملاعبت شاید کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 417). امیرخلف از اکابر ملوک جهان بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 206).
اکابر همه عالم نهاده گردن طوع
بر آستان جلالش چو بندگان صغار.

سعدی .


ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق . (گلستان ).
- اکابرالقوم ؛ بزرگان و شریفان قوم . (از اقرب الموارد)
- اکابر و اصاغر ؛ مهتران و کهتران . مهان و کهان . بزرگان و کوچکان . (فرهنگ فارسی معین ).
|| کلانسالان .
- کلاس اکابر ؛ کلاسی که برای تعلیم بزرگسالان تشکیل می دهند. (فرهنگ فارسی دکترمحمد معین ).
- مدرسه ٔ اکابر ؛ مدرسه ٔ سالمندان . مدرسه ای که برای تعلیم کلانسالان تشکیل دهند. (از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. = اکبر
۲. بزرگسالان.
۳. [منسوخ، مجاز] مکانی که بزرگسالان در آن درس می خواندند.

دانشنامه عمومی

اکابر (پارسیان). مختصات: ۲۷°۱۷′۰۵″ شمالی ۵۲°۴۹′۳۶″ شرقی / ۲۷٫۲۸۴۷۲°شمالی ۵۲٫۸۲۶۶۷°شرقی / 27.28472; 52.82667
جداسازی بخش هایی از استان هرمزگان و الحاق آن به استان فارس
اکابر روستای کوچکی از توابع بخش کوشکنار شهرستان پارسیان در استان هرمزگان واقع در جنوب ایران. این روستار ۳ کیلومتری غرب فوارس واقع می باشد.در دوران پیشین این روستا (عجابر) نیز نامیده اند.
از شمال کوه، از جنوب دریا، از مغرب اخند، و از سمت مشرق به فوارس محدود می گردد.
جمعیتش در حدود ۶۵ نفر می باشد. ساکنان این روستا اهل سنت از شاخه مالکی هستند یعنی از پیروان امام مالک بن انس می باشند؛ و به زبان عربی و فارسی به گویش محلی تکلم می کنند. دارای مسجد، مدرسه، می باشد.

فرهنگ فارسی ساره

بزرگان، سال مندان


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَکَابِرَ: بزرگان
ریشه کلمه:
کبر (۱۶۱ بار)

پیشنهاد کاربران

در زبان عربی لهجه خلیجی به معنای پنهان و مخفی کردن و به ازای ان گفتن غیر حقیقت است، هوای اکابر من ارید اکتب رساله: ( احساس درنمو ) پنهان میکنم زمانی که برایت نامه ای می نویسم .

اَعلام

مشاهیر و بزرگان : جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 257 ) . نیت غزری دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273 ) .

نخستان

آنانی که در طراز نخستند؛ سروران، بزرگان ( داریوش آشوری )


کلمات دیگر: