مترادف مقید کردن : پای بند کردن، وابسته کردن، متعهد کردن، گرفتار کردن، دربند کردن
مقید کردن
مترادف مقید کردن : پای بند کردن، وابسته کردن، متعهد کردن، گرفتار کردن، دربند کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
رباط , شرط
مترادف و متضاد
پایبند کردن، وابسته کردن
متعهد کردن
گرفتار کردن، دربند کردن
۱. پایبند کردن، وابسته کردن
۲. متعهد کردن
۳. گرفتار کردن، دربند کردن
بهم پیوستن، چسباندن، بستن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، مقید کردن، جلد کردن، مقید و محصور کردن، متعهد و ملزم ساختن، الزام اور و غیر قابل فسخ کردن
مقید کردن، شایسته کردن، شرط نمودن
مقید کردن، در زیر غل و زنجیر اوردن
حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن
مقید کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - در بند کردن : [ ... چه از جور و ظلم که در طبیعت او مفطور و مرکوز است مرا بیگناه مقید و محبوس کرده ... ] ( سلجوقنامه . ظهیری . چا . خاور . ۲ ) ۱۳ - علاقمند بچیزی کردن .
پیشنهاد کاربران
بربستن
بایستن. . .
بند نهادن
کلمات دیگر: