مترادف ملتهب شدن : ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن، داغ شدن، سوزان گشتن، برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن، شعله ور شدن، مشتعل گشتن
ملتهب شدن
مترادف ملتهب شدن : ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن، داغ شدن، سوزان گشتن، برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن، شعله ور شدن، مشتعل گشتن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اِحْتِدامٌ
مترادف و متضاد
ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن
داغ شدن، سوزان گشتن
برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن
شعلهور شدن، مشتعلگشتن
۱. ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن
۲. داغ شدن، سوزان گشتن
۳. برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن
۴. شعلهور شدن، مشتعلگشتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) شعله ورشدن مشتعل شدن .
کلمات دیگر: