کلمه جو
صفحه اصلی

معشر


مترادف معشر : انجمن، جماعت، جمعیت، حزب، حلقه، گروه، مجلس

فارسی به انگلیسی

assembly, crowd

مترادف و متضاد

انجمن، جماعت، جمعیت، حزب، حلقه، گروه، مجلس


فرهنگ فارسی

جماعت، گروهی ا مردم، کسان وخویشاوندان شخص، معاشرجمع
( اسم ) ۱- هر چیز ده گوشه. ۲ - (شعر ) قسمی از مسمط که هر بندش ده مصراع ( یا ده بیت ) داشته باشد .
ده گوشه

فرهنگ معین

(مَ شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گروه ، جماعت . ۲ - خویشاوندان شخص ج . معاشر.

لغت نامه دهخدا

معشر. [ م َ ش َ ] ( ع اِ ) گروه. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن ). گروه مردم. ج ، معاشر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جماعت. ( اقرب الموارد ) : و یوم یحشرهم جمیعاً یا معشرالجن قد استکثرتم من الانس... ( قرآن 128/6 ). یا معشر الجن و الانس الم یأتکم رسل منکم.... ( قرآن 130/6 ). یا معشر الجن و الانس ان استطعتم.... ( قرآن 33/55 ).
یکی حصار قوی بر کران شهر و در آن
ز بت پرستان گرد آمده یکی معشر.
فرخی.
ای معشر یاران که رفیقان منید
عیش خوش خویشتن منغص مکنید.
سعدی.
|| گروه خویشان و گروه دوستان. ( ناظم الاطباء ). صیغه اسم مکان است از عشرت که به رفق زندگانی کردن است از این جهت گروه دوستان و خویشان را معشر گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). || مردم و جن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).جن و انس. ( اقرب الموارد ). || زن و فرزندو اهل مرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ده گان و گویند جاؤا معشر معشر؛ ده ده آمدند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معشر. [ م ُ ع َش ْ ش ِ ] ( ع ص )آنکه شترانش بچه آورده باشند. || صاحب شتران عشار شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معشر. [ م ُ ع َش ْ ش َ ]( ع ص ) ده گوشه. ( غیاث ) ( آنندراج ). || در شاهد زیر به معنی ده یک اخذ شده آمده است :
وز خمس پی عشر چنویی که دهند آن
این از چه مخمس شد و آن از چه معشر.
ناصرخسرو ( دیوان ص 175 ).
|| از انواع مسمط که هر بند آن ده مصراع باشد.

معشر. [ م َ ش َ ] (ع اِ) گروه . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). گروه مردم . ج ، معاشر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جماعت . (اقرب الموارد) : و یوم یحشرهم جمیعاً یا معشرالجن قد استکثرتم من الانس ... (قرآن 128/6). یا معشر الجن و الانس الم یأتکم رسل منکم .... (قرآن 130/6). یا معشر الجن و الانس ان استطعتم .... (قرآن 33/55).
یکی حصار قوی بر کران شهر و در آن
ز بت پرستان گرد آمده یکی معشر.

فرخی .


ای معشر یاران که رفیقان منید
عیش خوش خویشتن منغص مکنید.

سعدی .


|| گروه خویشان و گروه دوستان . (ناظم الاطباء). صیغه ٔ اسم مکان است از عشرت که به رفق زندگانی کردن است از این جهت گروه دوستان و خویشان را معشر گویند. (غیاث ) (آنندراج ). || مردم و جن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).جن و انس . (اقرب الموارد). || زن و فرزندو اهل مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ده گان و گویند جاؤا معشر معشر؛ ده ده آمدند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

معشر. [ م ُ ع َش ْ ش َ ](ع ص ) ده گوشه . (غیاث ) (آنندراج ). || در شاهد زیر به معنی ده یک اخذ شده آمده است :
وز خمس پی عشر چنویی که دهند آن
این از چه مخمس شد و آن از چه معشر.

ناصرخسرو (دیوان ص 175).


|| از انواع مسمط که هر بند آن ده مصراع باشد.

معشر. [ م ُ ع َش ْ ش ِ ] (ع ص )آنکه شترانش بچه آورده باشند. || صاحب شتران عشار شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. گروهی از مردم، جماعت.
۲. کسان و خویشاوندان شخص.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَعْشَرَ: گروه
معنی ﭐسْتَکْثَرْتُم: از حد گذراندید (عبارت "یَا مَعْشَرَ ﭐلْجِنِّ قَدِ ﭐسْتَکْثَرْتُم مِّنَ ﭐلْإِنسِ "یعنی :ای گروه جن شما ولایت بر انسانها و گمراه نمودن آنان را از حد گذراندید(با وسوسه و اغواگری خود در بسیاری از انسانها میل و رغبت کردید))
ریشه کلمه:
عشر (۲۷ بار)

«مَعْشَر» در اصل، از «عشرة» به معنای «عدد ده» گرفته شده است و از آنجا که عدد ده یک عدد کامل است، کلمه «معشر» به یک جمعیت کامل ـ که اصناف و طوائف مختلفی را در بر می گیرد ـ گفته می شود.


کلمات دیگر: