اسلق , انهض , تحریک , فی العراء , وکزة
بهم زدن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
زمخت کردن، بهم زدن، دستمالی کردن
برانداختن، بهم زدن، منقرض کردن، سرنگون کردن، مضمحل کردن
برانداختن، لغو کردن، خنثی نمودن، خنثی کردن، بی اثر کردن، بهم زدن
تکان دادن، جم خوردن، بهم زدن، حرکت دادن، به جنبش دراوردن، بجوش آوردن، تحریک کردن یا شدن
امیختن، مخلوط کردن، سرشتن، بهم زدن، درهم کردن، اشوردن، قاتی کردن
تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن، بهم زدن، تکان خوردن، لرزش داشتن، متزلزل کردن
پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن
دزدیدن، لگد زدن، راندن، فرو کردن، بهم زدن، تجاوز کردن به، هل دادن، اب پز کردن، دزدکی شکار کردن، برخلاف مقررات شکار صید کردن
تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن
از بین بردن، تسویه کردن، بهم زدن، منتفی کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، تسویه حساب کردن
زدن، بهم زدن، کنجکاوی کردن، سیخ زدن، هل دادن، سقلمه زدن
مختل کردن، درهم و برهم کردن، بهم زدن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را بر هم زدن
بهم زدن، کلیسا را از ازادی محروم کردن
خون کسی را بجوش اوردن، بهم زدن، رم دادن، حرکت دادن، از خواب بیدار شدن، بهیجان در اوردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - خراب کردن بی ترتیب کردن آشفته ساختن . ۲ - باطل کردن . ۳ - منحل کردن ( جمعیت حزب و غیره ) . ۴ - مخلوط کردن زیر و رو کردن . ۵ - قهر کردن با کسی .
مخلوط کردن و زیر و رو کردن ٠ مخلوط کردن و بی ترتیب کردن و آشفته کردن ٠ یا خراب و پریشان کردن ٠
مخلوط کردن و زیر و رو کردن ٠ مخلوط کردن و بی ترتیب کردن و آشفته کردن ٠ یا خراب و پریشان کردن ٠
لغت نامه دهخدا
بهم زدن. [ ب ِ هََ زَ دَ ] ( مص مرکب ) مخلوط کردن و زیر و رو کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). مخلوط کردن و بی ترتیب کردن و آشفته کردن. ( ناظم الاطباء ): چای را بهم زدن. || خراب و پریشان کردن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خراب کردن. بی ترتیب کردن. آشفته ساختن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر باد فتنه هر دو جهان رابهم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست.
بیهوده چند دفتر راحت بهم زنیم.
هر دخل که بی جاست بهم زد دل ما را
همچون مگس افتاد در آش سخن ما.
|| باطل کردن. || منحل کردن ( جمعیت حزب و غیره ). || قهر کردن با کسی. ( فرهنگ فارسی معین ).
گر باد فتنه هر دو جهان رابهم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست.
حافظ.
حل رموز عشق در اوراق محنت است بیهوده چند دفتر راحت بهم زنیم.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- دل بهم زدن ؛ غثیان و تهوع باشد : هر دخل که بی جاست بهم زد دل ما را
همچون مگس افتاد در آش سخن ما.
نعمت خان عالی ( از آنندراج ).
|| مالی یا اموالی بهم زدن ؛ دم و دستگاه بهم زدن. قدرتی بهم زدن. بحاصل کردن.( یادداشت بخط مؤلف ).|| باطل کردن. || منحل کردن ( جمعیت حزب و غیره ). || قهر کردن با کسی. ( فرهنگ فارسی معین ).
کلمات دیگر: