مترادف معرب : واژه دخیل در زبان عربی، کلمه بیگانه تازی شده، واژه عربی شده
متضاد معرب : مفرس
برابر پارسی : تازی گشته
Arabicized (form of a word)
واژه دخیل در زبانعربی، کلمه بیگانه تازیشده، واژهعربی شده ≠ مفرس
(مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) عربی شده ، لغتی که عرب آن را از زبان دیگر گرفته پس از تغییر و تصرف به شکل لغت عربی درآورده باشد.
(مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آشکار شده . 2 - کلمه ای که آخر آن اعراب داشته باشد.
معرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) اسبی که اصیل باشد و مؤنث آن مُعرِبَة است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسب تازی گرامی نژاد. (ناظم الاطباء). || خداوند اسبان تازی گرامی نژاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) مردم و گویند: مابها معرب ؛ ای احد. (منتهی الارب ). گویند ما بالدار معرب ؛ نیست در خانه کسی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معرب . [م ُ ع َرْ رَ ] (ع ص ) از عجمی به عربی آورده شده و این نوعی از لغت است که در اصل عجمی باشد و عرب در آن تصرف کرده از جنس کلام خود ساخته باشند. (غیاث ) (آنندراج ). تازیگانیده شده یعنی لفظ عجمی را به عربی آوردن و در آن تصرف کرده از جنس کلام عرب گردانیدن . (ناظم الاطباء). لفظی است وضعکرده ٔ غیرعرب که عرب آن را استعمال کرده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). لغتی که در اصل غیرعربی بوده و عرب آن را به طرز و صورت زبان خویش نزدیک و استعمال کرده اند مانند صنج از چنگ ، قفش از کفش ، سرجین از سرگین ، جاموس از گاومیش و نظایراینها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و این لفظ پارسی است معرب کرده ، یعنی تازی گردانیده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً).
مسعودسعد.
۱. [مقابلِ مبنی] (ادبی) در صرفونحو عربی، ویژگی کلمهای که قبول اعراب کند؛ اسمی که حرکت آخر آن بهواسطۀ نقش دستوری تغییر کند.
۲. [قدیمی] واضح؛ آشکار.
لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده؛ عربیشده.