کلمه جو
صفحه اصلی

ملتفت


مترادف ملتفت : آگاه، بااطلاع، باخبر، متوجه، مراقب، مواظب

برابر پارسی : آگاه

فارسی به انگلیسی

attentive, aware, cognizant


attentive, aware, cognizant, sensible

aware, sensible


فارسی به عربی

ضمیر , فطن , مدرک

مترادف و متضاد

۱. آگاه، بااطلاع، باخبر
۲. متوجه، مراقب، مواظب


attentive (صفت)
مواظب، متوجه، مراقب، بادقت، ملتفت

conscious (صفت)
هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش

aware (صفت)
ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق

آگاه، بااطلاع، باخبر


متوجه، مراقب، مواظب


فرهنگ فارسی

نگاه کننده بطرف چیزی، توجه کننده، آنکه برگرددوبکسی یاچیزی نگاه کند
۱ - ( اسم ) رو کننده بچیزی توجه کننده متوجه : [ اما حواس باطنه شاغل باشند به تخیل صورتها و حالتها که خاطر بدان ملتفت باشد . ] ( اوصاف الاشراف . ۲ ) ۲۳ - ( صفت ) آگاه مطلع .
باز پس نگریسته شده . یا رغبت کرده و التفات کرده شده .

فرهنگ معین

(مُ تَ فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آگاه ، متوجه .

لغت نامه دهخدا

ملتفت . [ م ُ ت َف َ ] (ع ص ) باز پس نگریسته شده . (آنندراج ). || رغبت کرده و التفات کرده شده . (ناظم الاطباء).


ملتفت. [ م ُ ت َ ف ِ ] ( ع ص ) برگشته به سوی کسی یا چیزی نگرنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه برگشته می نگرد. || آنکه خم می کند خود را. || آنکه به یک طرف سر را می پیچاند. || مأخوذ از تازی ، آگاه و متوجه و خبردار نگرنده. ( ناظم الاطباء ) : امیر سخت تنگدل می بود و ملتفت به کار سباشی و لشکر که نامه ها رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552 ). همگی خاطر و همت به جانب ایشان متعطف و ملتفت و یا لیتنی کنت معهم فافوز فوزاً عظیماً. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 140 ). تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصور ملتفت بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99 ).اما حواس باطنه شاغل باشند و به تخیل صورتها و حالتها که خاطر بدان ملتفت باشد. ( اوصاف الاشراف ص 23 ).
- ملتفت شدن ؛ آگاه شدن و خبردار گشتن و متوجه شدن و نگریستن. ( ناظم الاطباء ). سر افتادن. حالی شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- || اعتنا کردن. التفات کردن. توجه کردن : بایدوخان... می گوید... لشکرها را خسته نگردانند و هم از اینجا عنان مراجعت معطوف فرمایند. شهزاده غازان بدان ملتفت نشد و کوچ فرمود. ( تاریخ غازان ص 60 ). بایدوخان ملتفت سخن ایشان نشد. ( تاریخ غازان ص 71 ).
- ملتفت کردن ؛ آگاه کردن و مطلع کردن. ( ناظم الاطباء ). سر انداختن. حالی کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ملتفت گردانیدن ؛ متوجه کردن : بیچاره میزبان ندانست که مهمان کیست لاجرم تقدیم نزلی که لایق نزول پادشاهان باشدنکرد... بهرام... خاطر بدان بی التفاتی ملتفت گردانید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 20 ).
- ملتفت گشتن ؛ متوجه شدن. حالی شدن. فهمیدن.
- || اعتنا کردن. التفات کردن. توجه کردن : سوکا در مستی سخنی چند فتنه انگیز گفت آن حکایت را به سمع اشرف رسانیدند از غایت ثبات و وقار و کرم بدان ملتفت نگشت. ( تاریخ غازان ص 97 ).

ملتفت. [ م ُ ت َف َ ] ( ع ص ) باز پس نگریسته شده. ( آنندراج ). || رغبت کرده و التفات کرده شده. ( ناظم الاطباء ).

ملتفة. [ م ُ ت َف ْ ف َ ] ( ع ص ) ملتف. ( ناظم الاطباء ). تأنیث ملتف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به ملتف شود.

ملتفت . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) برگشته به سوی کسی یا چیزی نگرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه برگشته می نگرد. || آنکه خم می کند خود را. || آنکه به یک طرف سر را می پیچاند. || مأخوذ از تازی ، آگاه و متوجه و خبردار نگرنده . (ناظم الاطباء) : امیر سخت تنگدل می بود و ملتفت به کار سباشی و لشکر که نامه ها رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552). همگی خاطر و همت به جانب ایشان متعطف و ملتفت و یا لیتنی کنت معهم فافوز فوزاً عظیماً. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 140). تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصور ملتفت بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99).اما حواس باطنه شاغل باشند و به تخیل صورتها و حالتها که خاطر بدان ملتفت باشد. (اوصاف الاشراف ص 23).
- ملتفت شدن ؛ آگاه شدن و خبردار گشتن و متوجه شدن و نگریستن . (ناظم الاطباء). سر افتادن . حالی شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || اعتنا کردن . التفات کردن . توجه کردن : بایدوخان ... می گوید... لشکرها را خسته نگردانند و هم از اینجا عنان مراجعت معطوف فرمایند. شهزاده غازان بدان ملتفت نشد و کوچ فرمود. (تاریخ غازان ص 60). بایدوخان ملتفت سخن ایشان نشد. (تاریخ غازان ص 71).
- ملتفت کردن ؛ آگاه کردن و مطلع کردن . (ناظم الاطباء). سر انداختن . حالی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتفت گردانیدن ؛ متوجه کردن : بیچاره میزبان ندانست که مهمان کیست لاجرم تقدیم نزلی که لایق نزول پادشاهان باشدنکرد... بهرام ... خاطر بدان بی التفاتی ملتفت گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 20).
- ملتفت گشتن ؛ متوجه شدن . حالی شدن . فهمیدن .
- || اعتنا کردن . التفات کردن . توجه کردن : سوکا در مستی سخنی چند فتنه انگیز گفت آن حکایت را به سمع اشرف رسانیدند از غایت ثبات و وقار و کرم بدان ملتفت نگشت . (تاریخ غازان ص 97).


فرهنگ عمید

آن که برگردد و به کسی یا چیزی نگاه کند، نگاه کننده به طرف چیزی، توجه کننده.

پیشنهاد کاربران

شیرفهم

نام گروهی در موسیقی رپ
که اعضای آن عبارتند از
هیچکس، قاف، ریول، فدایی

نام لیبلی که در رپفارسی فعالیت داره .
اعضا این لیبل :
هیچکس ( سروش لشکری ) رپر
قاف ( علی قاسمی ) رپر
مهدیار ( مهدیار آقاجانی ) آهنگساز
فدایی ( اشکان فدایی ) رپر
که البته دو آهنگساز دیگر " حکمت " و " حسن " برای کار های این لیبل آهنگسازی کرده اند .
( هنوز برخی از اعضای لیبل صامت ( سابق ) در آن حضور دارن مثل هیچکس و قاف )

ملتفت، تشکل رپ فارسی است که دارای ۴ عضو رسمی میباشد:
سروش لشکری ( هیچکس )
علی قاسمی ( قاف )
اشکان پیر بازاری ( فدائی )
مهدیار آقاجانی
این لیبل در سال ۱۳۹۰ پایه گذاری شد


کلمات دیگر: