بهم بافتن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
برمة
مترادف و متضاد
در بر گرفتن، بهم بافتن
فرهنگ فارسی
در تداول سر هم کردن
لغت نامه دهخدا
بهم بافتن. [ ب ِ هََ ت َ ] ( مص مرکب ) در تداول ، سر هم کردن : یک مشت دروغ بهم بافت.
پیشنهاد کاربران
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه و جامه. ( از فرهنگ فارسی معین ) . با بخیه های خرد دوزند. با بخیه های دورادور دوختن بار اول را. جامه را با بخیه های درشت دوختن. شَمج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری
کوک زن بر سوزنی گر خوش نراند لفظ خس .
سوزنی.
خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری
کوک زن بر سوزنی گر خوش نراند لفظ خس .
سوزنی.
کلمات دیگر: