مترادف معزم : افسونگر، جادوگر، ساحر، مارافسا
معزم
مترادف معزم : افسونگر، جادوگر، ساحر، مارافسا
مترادف و متضاد
۱. افسونگر، جادوگر، ساحر
۲. مارافسا
فرهنگ فارسی
افسونگر
( اسم ) ۱ - افسونگر . ۲ - مار فسای : ماری بکف مرا دو زبان چیست آن قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد . ( خاقانی ) جمع : معزمین .
افسون زده
( اسم ) ۱ - افسونگر . ۲ - مار فسای : ماری بکف مرا دو زبان چیست آن قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد . ( خاقانی ) جمع : معزمین .
افسون زده
فرهنگ معین
(مُ عَ زِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) افسونگر، جادوگر.
لغت نامه دهخدا
معزم. [ م ُ ع َزْ زِ ] ( ع ص ) افسونگر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). عزیمت خوان و افسونگر. ( غیاث )( آنندراج ). آن که عزایم نویسد. آن که عزایم داند. عزایم خوان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چو هنگام عزایم زی معزم
به تک خیزند ثعبانان ریمن.
بر برگ رز نوشته طلسم مزعفرش.
خط معزمان شده برگ رز از مزعفری.
دستم معزمی شده کافسون مار کرد.
معزم. [ م ُ ع َ ز زَ ] ( ع ص ) افسون زده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
معزم. [ م َ زَ / م َ زِ ] ( ع مص ) آهنگ نمودن و دل نهادن. عزیمة. عزیم. || کوشش کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
چو هنگام عزایم زی معزم
به تک خیزند ثعبانان ریمن.
منوچهری.
وینک خزان معزم عید است و بهر صرع بر برگ رز نوشته طلسم مزعفرش.
خاقانی.
خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف خط معزمان شده برگ رز از مزعفری.
خاقانی.
ماری به کف مرا و بنان است این قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد.
خاقانی.
|| تعویذفروش. ( مهذب الاسماء ).معزم. [ م ُ ع َ ز زَ ] ( ع ص ) افسون زده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
معزم. [ م َ زَ / م َ زِ ] ( ع مص ) آهنگ نمودن و دل نهادن. عزیمة. عزیم. || کوشش کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معزم . [ م َ زَ / م َ زِ ] (ع مص ) آهنگ نمودن و دل نهادن . عزیمة. عزیم . || کوشش کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معزم . [ م ُ ع َ ز زَ ] (ع ص ) افسون زده . (غیاث ) (آنندراج ).
معزم . [ م ُ ع َزْ زِ ] (ع ص ) افسونگر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عزیمت خوان و افسونگر. (غیاث )(آنندراج ). آن که عزایم نویسد. آن که عزایم داند. عزایم خوان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو هنگام عزایم زی معزم
به تک خیزند ثعبانان ریمن .
وینک خزان معزم عید است و بهر صرع
بر برگ رز نوشته طلسم مزعفرش .
خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف
خط معزمان شده برگ رز از مزعفری .
ماری به کف مرا و بنان است این قلم
دستم معزمی شده کافسون مار کرد.
|| تعویذفروش . (مهذب الاسماء).
چو هنگام عزایم زی معزم
به تک خیزند ثعبانان ریمن .
منوچهری .
وینک خزان معزم عید است و بهر صرع
بر برگ رز نوشته طلسم مزعفرش .
خاقانی .
خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف
خط معزمان شده برگ رز از مزعفری .
خاقانی .
ماری به کف مرا و بنان است این قلم
دستم معزمی شده کافسون مار کرد.
خاقانی .
|| تعویذفروش . (مهذب الاسماء).
فرهنگ عمید
افسون گر.
کلمات دیگر: