کلمه جو
صفحه اصلی

معاشر


مترادف معاشر : آمیزگار، جلیس، دوست، هم سخن، محشور، مصاحب، هم صحبت، هم نشین، یار

برابر پارسی : همنشین، همزی، همامیز، همدم، دوست

فارسی به انگلیسی

companion, associate, companionable, sociable, [n.] companion, [adj.] sociable

[n.] companion, associate, sociable


مترادف و متضاد

companion (اسم)
معاشر، مصاحب، همراه همدم، پهلو نشین، هم نشین

communicative (صفت)
خوش برخورد، گویا، فصیح، معاشر

sociable (صفت)
دوستانه، قابل معاشرت، خوش مشرب، معاشر، انس گیر، جامعه پذیر

آمیزگار، جلیس، دوست، هم‌سخن، محشور، مصاحب، هم‌صحبت، هم‌نشین، یار


فرهنگ فارسی

جمع معشر، دوست و همدم، هم صحبت، همنشین
۱ - ( اسم ) باکسی زندگی کننده . ۲- ( صفت ) یار رفیق دوست : دوام عیش و تنعم نه شیو. عشق است اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی . ( حافظ ) جمع : معاشرین .

فرهنگ معین

(مُ ش ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) با کسی زندگی کننده . ۲ - (ص . ) همدم ، یار، هم نشین .

لغت نامه دهخدا

معاشر. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) با کسی زندگانی کننده یعنی هم صحبت و رفیق. ( آنندراج ) ( غیاث ).یار و رفیق و دوست و همدم و دوست مصاحب و هم سفره و هم خوراک. ج ، معاشران. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی از معاشرت. آنکه آمیزش و خلطه و رفت و آمد با کسی دارد. خوش زیست. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر تو اهلی ومعاشر مده این چار ز دست.
خاقانی.
با وزرا و کتاب ایشان مجالس و معاشر و به مآثر و مفاخر... متحلی شده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 280 ).
سر کوی ماهرویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان.
سعدی.
ساقی قدحی قلندری وار
درده به معاشران هشیار.
سعدی.
دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است
اگر معاشر مایی ، بنوش نیش غمی.
حافظ.
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید.
حافظ.
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشررندان آشنا می باش.
حافظ.

معاشر. [ م َ ش ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَعْشَر. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). گروههای دوستان و به معنی مطلق گروه نیز آمده و این جمعمعشر است. ( آنندراج ) ( غیاث ). و رجوع به معشر شود.

معاشر. [ م َ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعْشَر. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گروههای دوستان و به معنی مطلق گروه نیز آمده و این جمعمعشر است . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به معشر شود.


معاشر. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) با کسی زندگانی کننده یعنی هم صحبت و رفیق . (آنندراج ) (غیاث ).یار و رفیق و دوست و همدم و دوست مصاحب و هم سفره و هم خوراک . ج ، معاشران . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از معاشرت . آنکه آمیزش و خلطه و رفت و آمد با کسی دارد. خوش زیست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر تو اهلی ومعاشر مده این چار ز دست .

خاقانی .


با وزرا و کتاب ایشان مجالس و معاشر و به مآثر و مفاخر... متحلی شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 280).
سر کوی ماهرویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان .

سعدی .


ساقی قدحی قلندری وار
درده به معاشران هشیار.

سعدی .


دوام عیش و تنعم نه شیوه ٔ عشق است
اگر معاشر مایی ، بنوش نیش غمی .

حافظ.


معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید.

حافظ.


مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشررندان آشنا می باش .

حافظ.



فرهنگ عمید

= معشر
دوست و همدم، هم صحبت، همنشین.

معشر#NAME?


دوست و همدم؛ هم‌صحبت؛ همنشین.


پیشنهاد کاربران

هم صحبت. هم دم.


کلمات دیگر: