کلمه جو
صفحه اصلی

مقوی


مترادف مقوی : انرژی زا، مغذی، تقویت کننده، نیروبخش، موید

برابر پارسی : نیرو بخش، توانبخش، تواننده، نیروبخش، نیروزا

فارسی به انگلیسی

strengthening, fortifying, tonic


strengthening, fortifying, restorative, tonic, nutrient, bracing, strengthener

bracing, nutrient, strengthener, tonic


فارسی به عربی

تغذیة , صحی , عصیر , قلبی , مقوی

عربی به فارسی

تشديد کننده , تقويت کننده , حامي , ترقي دهنده , نيروبخش , مقوي , صدايي , اهنگي


مترادف و متضاد

انرژی‌زا، مغذی، تقویت‌کننده، نیروبخش


موید


strengthening (صفت)
مقوی

tonic (صفت)
صوتی، نیروبخش، مقوی، صدایی، اهنگی

nourishing (صفت)
مقوی، مغذی

fortifying (صفت)
مقوی

restorative (صفت)
مقوی، اعاده کننده، تجدید یا مسترد کننده

۱. انرژیزا، مغذی، تقویتکننده، نیروبخش
۲. موید


فرهنگ فارسی

تقویت کننده، نیرودهنده، توانایی دهنده
( اسم ) ۱ - تقویت کننده توانایی دهنده . ۲ - موید : [ و مقوی این قول دلالت لفظ است بر آن ... ] ( کشف الاسرار ۵۱۹:۲ )

فرهنگ معین

(مُ قَ وّ ) [ ع . ] (اِفا. ) قوت دهنده ، نیرودهنده .

لغت نامه دهخدا

مقوی. [ م ُ ق َوْ وی ] ( ع ص ) توانایی دهنده و تواناکننده. ( آنندراج ). قوت دهنده و تواناکننده و استوار و محکم کننده و مضبوطکننده. ( ناظم الاطباء ). نیرودهنده. نیروبخش. نیروبخشنده. قوت دهنده. که قوت آرد. خلاف مضعف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || تأییدکننده. مؤید. تقویت کننده : ومقوی این قول دلالت لفظ است بر آن... ( کشف الاسرار ج 2ص 519 ). و چون یاسا و آیین مغول آن است که... متعرض ادیان و ملل نه اند و چه جای تعرض است بلکه مقویان اند و برهان این دعوی قوله علیه السلام ان اﷲلیؤید هذاالدین بقوم لاخلاق لهم. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 11 ). و مضمون این خبر مقوی قول ماست. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 412 ). || تسلی دهنده و نوازنده خاطر. ( ناظم الاطباء ). || در اصطلاح پزشکان دارویی است که مزاج عضو را تعدیل کند تا از قبول فضولات بیاساید مانند روغن گل سرخ. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). دارویی که مزاج و قوام عضو را تعدیل کند چنانکه از قبول فضول ریخته شده در آن و آفات ممانعت کند خواه به جهت خاصیتی که در آن است مانند طین مختوم و تریاق و خواه به جهت اعتدال مزاج آن که گرم را سرد و سرد را گرم کند مانند روغن گل سرخ. ( از کتاب دوم قانون ابن سینا چ تهران ص 149 ). هرچه تعدیل کند مزاج و قوام اعضا به حدی که قبول ریختن فضول ننموده ممانعت تواند نمود خواه بالخاصیه باشد مثل گل مختوم یا بسبب تعدیل مزاج باشد. مانند روغن گل سرخ. ( تحفه حکیم مؤمن ).

مقوی. [ م ُق ْ ] ( ع ص ) ستور توانا وگویند فرس مُقْو و گویند فلان قوی مُقْو؛ یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بی توشه. ( مهذب الاسماء ). مرد زاد سپری شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه به دشت و خشکی فرود می آید. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بلد مُقْو؛ شهر بی باران. ( از ذیل اقرب الموارد ).

مقوی. [ م ُ ق َوْ وا ] ( ع اِ ) مقوا. ( ناظم الاطباء ) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه... ( المآثر و الاَّثار ص 129 ). و رجوع به مقوا شود.

مقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه ... (المآثر و الاَّثار ص 129). و رجوع به مقوا شود.


مقوی . [ م ُ ق َوْ وی ] (ع ص ) توانایی دهنده و تواناکننده . (آنندراج ). قوت دهنده و تواناکننده و استوار و محکم کننده و مضبوطکننده . (ناظم الاطباء). نیرودهنده . نیروبخش . نیروبخشنده . قوت دهنده . که قوت آرد. خلاف مضعف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تأییدکننده . مؤید. تقویت کننده : ومقوی این قول دلالت لفظ است بر آن ... (کشف الاسرار ج 2ص 519). و چون یاسا و آیین مغول آن است که ... متعرض ادیان و ملل نه اند و چه جای تعرض است بلکه مقویان اند و برهان این دعوی قوله علیه السلام ان اﷲلیؤید هذاالدین بقوم لاخلاق لهم . (جهانگشای جوینی ج 1 ص 11). و مضمون این خبر مقوی قول ماست . (مصباح الهدایه چ همایی ص 412). || تسلی دهنده و نوازنده ٔ خاطر. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح پزشکان دارویی است که مزاج عضو را تعدیل کند تا از قبول فضولات بیاساید مانند روغن گل سرخ . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دارویی که مزاج و قوام عضو را تعدیل کند چنانکه از قبول فضول ریخته شده در آن و آفات ممانعت کند خواه به جهت خاصیتی که در آن است مانند طین مختوم و تریاق و خواه به جهت اعتدال مزاج آن که گرم را سرد و سرد را گرم کند مانند روغن گل سرخ . (از کتاب دوم قانون ابن سینا چ تهران ص 149). هرچه تعدیل کند مزاج و قوام اعضا به حدی که قبول ریختن فضول ننموده ممانعت تواند نمود خواه بالخاصیه باشد مثل گل مختوم یا بسبب تعدیل مزاج باشد. مانند روغن گل سرخ . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


مقوی . [ م ُق ْ ] (ع ص ) ستور توانا وگویند فرس مُقْو و گویند فلان قوی مُقْو؛ یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی توشه . (مهذب الاسماء). مرد زاد سپری شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه به دشت و خشکی فرود می آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بلد مُقْو؛ شهر بی باران . (از ذیل اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

تقویت کننده، نیرو دهنده، توانایی دهنده.

فرهنگ فارسی ساره

نیروبخش، نیروزا


پیشنهاد کاربران

به بدن قوا بده و بدن رو قوی سازه


کلمات دیگر: